این شازده، آبراهام لینکلن نیست

این نوشته، در بهمن 1387 منتشر شد؛ هنگامیکه اوباما تازه انتخاب شده بود و به اندازه ی امروز برای همگان شناخته شده نبود. فکر کردم انتشار دوباره ی آن مفید باشد

اوباما، این شازده ی امپریالیزم که گویا آمده تا سمبل امیدی برای سرمایه ی غرق در بحران باشد میخواهد آبراهام لینکلن را تداعی کند. درعین حال میخواهد یه عوامفریبی کندی تأسّی جوید که مردم نباید انتظار داشته باشند امریکا کاری در حقشان بکند بلکه باید خودرا مدیون بدانند که آنان برای “امریکا” (بخوان امپریالیسم امریکا) چه میکنند!

ایشان اما، دیرآمده اند. لینکلن رهبر یک سرمایه داری شکوفا و مترقی بود که بردگی را لغو کرد. اما حالا یک قرنی هست که از آن سرمایه داری پیشرو دیگر خبری نیست! یک قرن و نیم پس از لینکلن، این سیستم ستمگر چنان به گندیدگی امپریالیستی مبتلاست که رئیس جمهور شدن یک افریقایی تبار برایش نکان دهنده است! آری؛ این سیستم طبقاتی که مرحله ی نهایی امپریالیسمش آنرا تا مغزاستخوان پوسانده، هنوز از اینکه بخشی از انسانیت برده نباشد یکه میخورد و وقتی یک رنگین پوست (هرچند امتحان وفاداری خود به سرمایه را، در کسوت یک سناتور صدبارهم پس داده باشد) به چنین مقامی میرسد، آنرا همچون واقعه یی “عجیب” ماهها در بوق و کرنا میکند! این سیستم که بشریت را شایسته ی بردگی مزدی میداند، نه تنها چیزی بدهکار دموکراسی، به تعبیر بنیانگذاران آن، نیست بلکه نئو لیبرالیسمش با لیبرالیسم اولیه ی سرمایه داری و حقوق بشر آن به کلی بیگانه است. این سیستم، کارگران را خاموش، زنان را تن فروش ویا حجابی یا هردو، کودکان را نامطلوب و ترجیحا نیروی ارزانتر در بازار کار، و انسان را خوار و خفیف سود سرمایه میخواهد.

این شازده اما، در توهمی که ساده لوحان سیاسی به او دارند شریک نیست. ایشان نه تنها باجنگ و آوارگی که مدتهاست روتین سرمایه ی امپریالیستیست، مساله یی ندارند بلکه با وقاحت هرچه روشنتری از تجاوز سبعانه ی اسراییل به مردم غزه و تمامی قانون شکنی های این سگ زنجیری امپریالیسم دفاع میکنند وآنرا به منزله دفاع از کودکان معصومی که مورد تهدید بوده اند تقدیس هم مینمایند؛ حتی میفرمایند که از بابت آنچه بر دست سلفهای خودش هم گذشته معذرتی نمیخواهد؛ به این معنی که نه از بابت ویتنام و نه کودتای شیلی، نه از بابت کوبا و افغانستان و عراق، و نه به خاطر تحمیل خمینی و اسلامیسمش به انقلاب ایران توسط دولتهای غربی و مشخصا جیمی کارتر، و نه ازبابت خلق تروریسم اسلامی و طالبان از زباله دان مذهب کپک زده ی پاکستان و افغانسنان، ویا خلق حماس توسط نوچه اش اسراییل، و بسیاری کلافهای سردرگم و جنایت آفرین دیگر، خودرا بدهکار هیچ ستمدیده یی نمیدانند.

با همه ی این رسواییها، این پرینس امپریالیسم اشک به چشمان توهم زده ی بعضی ها می آورد وچاپلوسان گرداگردش میخواهند توهمی را که ساده لوحان سیاسی دهه ی 1960 نسبت به کندی داشتند بار دیگر زنده کنند. ایشان که در اولین نطق خود کمونیسم را کنار فاشیسم گذاشتند، به دنبال پایین آوردن توقع مردم و مشخصا کارگران بحران زده هستند که بازهم برای امریکایشان جان بکنند و نپرسند امریکا برای آنان چه میکند!

واقعیت امر، یک بازار بسیار عظیم و انباشته از ثروتی است که هرآن متمرکزتر میشود و پایه ی اقتصادی برای دیکتاتوریهای گوناگون (اما در اساس همگون) سرمایه در سراسر جهان است؛ حکومتهای قلدری که بدهکار هیچ دمکراسی و هیچ کنترلی از طرف آفرینندگان این ثروت نیستند! انسانهای خلاق و کارگری که آفریننده ی ثروت بیکران این سیستم هستند، خود اسیر آن شده اند و قادر به درشیشه کردن این دیو و کنترل آن نیستند.

چنانکه اشاره شد، اوباما در ساده لوحی مخاطبانش شریک نیست. حد اکثر وعده یی که او میدهد اینست که ماجراجوییهای نظامی سلفش را کنار میگذارد و با سنگسارکنندگان مذاکره میکند و با خفقانآورترین رژیمها از در دیپلماسی وارد میشود! انصافا هم، سیستم چپاول و فوق سود را چه حکومتی مناسبتر از حکومت حجاب و سنگسار ؟! کارگران چه بهتر که خاموش بمانند و به امام غایب و سفره ی حضرت عباس، و یا حمله ی مداوم اسراییل فکر کنند تا به دستمزد و ساعت کار و سوسیالیسم، و گرفتاری درست کنند! مگر اینکه این قدرتمداران دست دوم، بازیگوشی را از حد بگذرانند؛ آنوقت دیگر صبر خداوندگار سرمایه سرخواهد آمد و به “گزینه” های دیگرش دست خواهد برد! وهمچنانکه شاه و صدام حسین را تنبیه کرد آنان را هم تنبیه میکند! تفاوت اینست که با سربلند کردن مدعیان دیگری در رهبری دیکتاتوری بارار، نظیر چین، روسیه و یا هند، این گوشمالیها به سادگی سابق نیست؛ و نیاز بیشتر اوباما به دیپلماسی از اینجا ناشی میشود.

آری؛ مدتهاست از امامزاده ی سرمایه امپریالیستی معجزه ی دمکراسی برنیامده. پس از دومین جنگ جهانی امپریالیستها، هرجا مصدقی یا عبدالناصری پیدا شد از طرف اربابان قیم دمکراسی گوشمالی خورد. دمکراسیهای نیمه ی دوم قرن بیستم، ازدم، دمبریده و متناسب شده با دیکتاتوری سرمایه بزرگ بین المللی بوده اند. مضجکه ی پارلمانهایی نظیر کویت یا ایران را، و با به توپ بستن پارلمان روسیه از طرف یلتسین رئیس جمهوری دردانه ی بیل کلینتون را، ولایت فقیه ارمغان جیمی کارتر را، و یا بارزانی و طالبانی ارمغان بوش را، این سیستم، میخواهد به جای دمکراسی، و به معنی کنترل مردم بر جامعه و منابع آن به ما قالب کند! آنان حتی حماس و عباس را، ویا احمدی نژاد منتخب شورای نگهبان را، هروقت مصلحت دیپلماسیشان ایجاب کند، دولتهای منتخب مردم مینامند! در مهد دمکراسی های قدیمی هم حتی، مدتهاست که پارلمانها وکنگره هایشان صرفا ابزار مشروعیت سرکوبند. این حقیقت انعکاس سیاسی بازار بسیار بزرگ و بی ترحمی است که جز دیکتاتوری سبعانه برای چپاول و برای تولید ناگزیر قوق سود، هیچ سیستم سیاسی ناشی از اراده ی مردم را برنمیتابد.

بحرانها ی پیاپی و گسترش یابنده شاهد این مدعای دیرینه ی ماست که این بازار و این سیستم امپریالیستی را، نه با تغیر دم بریده ی شازده اوباما بلکه با تغیر بنیادی این سیستم به سوسیالیسم مینوان از بحران درآورد.

امید که اعتصاب سراسری کارگران در فرانسه، و پیش از آن، اعتراضات مردم آتن و اخیرا اعتراض کارگران در روسیه تنها چند علامت آغازگر یک حرکت نوین سراسری حهانی علیه این بحران و احیانا کل نظام امپریالیستی سرمایه باشد. مشکل اما ضعف جنبش آگاه و متشکل طبقه ی کارگر و آلترناتیو سوسیالیستی و کمونیستی در مقطع فعلی است. شرایط عینی چنین تحولی، اکنون از هر زمان گذشته آماده تر است. مهم اینست به چه اندازه بتوانیم از آن استفاده کنیم.

«ارتش برادر ما نیست!»

«… ارتش برادر مارا کشته! سرباز برادر ماست!»
این شعار را، زنده یاد جلال نسیمی، به این شیوه ی انقلابی اصلاح کرد. پائیز سال 1979 بود و اسلامیستهای ایران شعار «ارتش برادر ماست» را پیش کشیده بودند; در حالیکه ما تجربه ی اوباش 28 مرداد 1332 (1953) را داشتیم. از نظر ما، ارتش میبایست منحل میشد و میلیس مردمی جایش را میگرفت.
در مصر هم ارتش برادر ما نبود و نیست. حالا، حتی اسلامیستها هم در مصر نمیتوانند این توهم را بپراکنند. «برادر ارتشی» آنان، بی هیچ تردیدی، «برادر کشی» میکند!
کارگران چه میکنند؟
اکنون بخش چشمگیری از کارگران، در مصر هم، از این توهم رها شده اند. اما آیا برای دخالتگری موثر سیاسی، برای خیز برداشتن برای قدرت سیاسی، از آمادگی برخوردارند؟ کاش بودند. کارگران، متاسفانه، هیچ جای دینا، این آمادگی را ندارند؛ وتا این آمادگی نباشد انقلابها به تاراچ میرود. «بهار عربی» به جیب ارتشها و اسلامیستها و جانوران جوراجور بورژوا میرود.
تاکی باید شاهد به تاراج رفتن انقلابهایمان باشیم؟ در اروپا و امریکا اعتصابات و اعتراضات ما به نتایج مطلوب نمیرسند. در چین و ماچین مارا وحشیانه تر از همیشه استثمار میکنند و از کار ارزانمان و از بردگی آشکار بخشهای بزرگی از طبقه، ثروتهای آنچنان انبوهی فراهم کرده اند که جز جنگ و بمب و «برادرکشی» راه دیگری برای خرج آن ندارند؛ در حالیکه ما نیازمند دارو و غذای روزمره هستیم. آیا نبوغ خاصی لازم است تا بفهمیم باید خود ابتکار را به دست بگیریم؟ اعتماد به نفس سیاسی خاصی آیا لازم است که به عنوان صاحب جامعه ظاهر شویم؟ «هزینه» دارد؟ بیشتر از اینها؟ چه تضمینی هست که خیره سریهای بورژوازی جنگهای بزرکتر و مهیبتری تحمیل نکند؟ نه؛ در واقع راه ما کم هزینه ترین است. آیا مشکل، نگرانی کارگران از تکرار تراژدیهای شوروی، چین، کوبا و کره ی شمالی است؟ این تجربه ها را آیا نمیتوان در روشنایی سوسیالیسم علمی، به انرژی و ابتکارات تازه تبدیل کرد؟
در مصر میتوانیم ابتکار را در دست بگیریم. به خصوص حالا که بورژوازی منطقه از سرتا پا دو شقه شده؛ حالا که زوال اسلامیسم یک واقعیت مشهود است و ارتشها با بخشهایی از مردم درگیرند میتوانیم ماهم خود را متشکل کنیم و رشته ی کارها را به دست گیریم. تمام دنیا به مصر چشم دوخته است. موفقیتهایی، هرچند نسبی، به طبقه ی ما در منطقه، اروپا و حتی جهان الهام خواهد بخشید.
بخش چشمگیری از طبقه، در مصر، دارد راه خود را جدا میکند. چنانچه به ابتکاراتی از قبیل کنترل تولید، سازمانیابی محل کار و محل زیست، مطالبات کنکرت روزمره وغیره دست بزند و البته خود را در حزب وستاد مبارزاتی خود متشکل کند، امید فراوانی هست که الهام بخش اقداماتی متناظر در سایر کشورهای منطقه و حتی اروپا گردد. ارتش و نیروهای سرکوبگر مصر، در بهترین شرایط تهاجمی خود نیستند. بخش بزرگی از مردم متوهم به اخوان، به شیوه ئی سازمانیافته در برابر ارتش و نیروهای سرکوبگر قرار گرفته اند. چنانچه رفقای ما در مصر بتوانند تاکتیک های مناسبی داشته باشند میتوانند از درگیریهای زودرس و نابرابر جلوگیری کنند؛ و البته، انتظار ابتکارات مشابهی در ترکیه، ایران، تونس و جنوب اروپا هم بیجا نیست. اوضاع منطقه هم آبستن حوادث تازه است. چه بسا راه مارا هموارتر کند. و مطمئنا هموارتر خواهد شد اگر ما ابتکاراتی به خرج داده باشیم و گرنه، این خطر هست که فرصتها از دست هم برود!
فرصت انتخابی هست گرچه به انتظار ما نخواهد نشست. میتوان این بن بست بحران و جهنم سرمایه داری را به کمک یک مارش انقلابی درهم شکست وگرنه، سرمایه داری جز فاجعه راه حلی ندارد

جواني ناسي

له باسی سه ره خوشی شیرکو بیکه س دا، قسه م له جواني ناسي کردوه. ئه مه باسیک بوو که سالی ۱۹۹۵، له گوڤاری هانا، ژماره ۱ و ژماره ۲ دا بلاو بووه وه. لیره دا دیسان بلاوی ده که مه وه.

GDE Error: Unable to load requested profile.
GDE Error: Unable to load requested profile.

سه ره خوشی شیرکو یبکه س

پائینتر، همین مضمون به فارسی آمده است.

ویرای سه ره خوشی پر به دل، له بنه ماله و دوستانی شیرکو یبکه س؛ ئه مه وی چه ند وشه یه کی له سه ر بنووسم و دواتریش، به گویره ی پیویست، زیاتر مه به سته کانم روون بکه مه وه

شیرکوم له نزیکه وه ناسیوه. ئه گه ر هه موو شیعره کانیم نه خویندوه ته وه، هی ئه وه یه، به پیچه وانه ی گه لیک که س، هاوبه شي چیژ و جوانی ناسی یه که ی ناکه م! به پیچه وانه وه، له گه ل شیعره کانی و له گه ل بوچوونی سیاسی و ئایدولوژیکی )که له شیعره کانیدا به خه ستی ره نگی داوه ته وه( کیشه یه کی زورم بووه. له۱۹۸۰کاندا که ئه و ده هات له ئوردوگاکانی کومه له شیعری ده خوینده وه و منیش له رادیوی کومه له بووم، ره خنه م له شیعره کانی ده گرت و پیم وابوو، نه ک هه ر په یام و ناوه روکیان کونه په رستانه ن، له باری چیژ و جوانیشه وه، دواکه وتوون. ئه و شیعرانه، نه ک هه ر له گه ل ریبازی کومه له نه ده هاتنه وه، به لکو سه باره ت به کومونیست کوژي حیزبی دیموکراتیش، به جوریک، پاکانه ی بو دیموکرات ده کرد.

له وانه، له سه ر شیعره که ی بو >به یانده سه لات< و گه نده لي که پیی له ناسیونالیسم نه ناوه ته ده ر، کاتیک بو هه له بجه سکالا ئه کا، خودای گه وره به عه ره ب ده ر ده چی وله باسی ژنیش دا، ژن ئه سیری ته سبیح و پیاوه، نه ک سه رمایه

پاش مردوو هه ر ره حمه ت چاکه؛ به لام شیرکو نه مردووه. گه لیک که س هه ر ئه و بانگه وازه ده لینه وه. مه به ستم سه رکونه ی ئه وانه نیه که شیعری شیرکویان پی جوانه. له شوینی خویدا باسی جوانی و جوانی ناسیم کردوه و دیسانیش، ئه گه ر پیویست بی، دیمه وه سه ری. ئه وه ی لیره دا به ته مام بیگه یه نم ئه وه یه که به لای منه وه شیرکو فریشته ی ئازادی نیه؛ ئاژیتاتوری رق ئه ستووری بورژوازی ناسیونالیسته. له وانه یه، وه ک ئه وه ی له ئیران ده یبینین، دلیان له شیوه یه ک له بورژوازی هه لکه ندبی؛ به لام ئه وه ی نه گوردراوه، چه واشه کردنی چینی کریکا ره که ریزی خوی جیا نه کاته وه و شوینی ئه م یا ئه و له شکری سه رمایه بکه وی

مصلح ریبوار
www.rebwar.nu
jm.rewar@gmail.com

تسلیت مرگ “شێرکۆ بێکەس”

ضمن تسلیت صمیمانه، به خانواده و دوستان “شێرکۆ بێکەس”؛ میخواهم عجالتا، چند کلمه ئی راجع به دیدارهایی که با او داشته ام بنویسم؛ چنانچه لازم آید، در فرصتهای آتی، بیشتر هم توضیح میدهم.

“شێرکۆ” را از نزدیک شناخته ام. اگر بیشتر اشعارش را نخوانده ام، به این علت بوده که، بر خلاف خیلیها، ذوق و زیبایی شناسی مشترکی با ایشان نداشته ام! برعکس، با اشعار ایشان و با دیدگاه سیاسی و ایدئولوژیک ایشان که در شعرهایش به شدت انعکاس یافته، درگیریهای فراوان داشته ام.

در دهه ی ۱۹۸۰ که او به اردوگاههای کومه له میامد و شعر دکلمه میکرد و من در رادیو کومه له کار میکردم، منتقد شعرهایش بودم؛ نه تنها پیام و مضمون شعرها را ارتجاعی میدیدم که زیبایی-شناسیش راهم کهنه، دهقانی و عقبماندە میدیدم! آنها را، با مشی کمونیستی کومه له، نه تنها در تناقض، که گاهی حتی در جهت دفاع از کمونیست کشی حزب دمکرات میدیدم!

ازآنجمله، شعری بود برای “بەیان” دخترجوان کمونیست پیشمرگ کومه له سرودەبود. “بەیان”، به دست اوباش ضد کمونیست حزب دمکرات کشته شد. شیرکو، در آن شعر، قاتلان او را به دست راست خودش تشبیه کردەاست!! انگار ما و حزب دمکرات، دو بازوی یک جانور خیالی باشیم! ما، آنوقت، آن جنگ را که ناسیونالیستها برادرکشی میخواندند، جنگی طبقاتی میخواندیم و در این باره قطعنامه ی روشنی هم داده بودیم. اما، رادیو-کومه له که به ناسیونالیسم آلوده بود، این شعر را پخش کرد! مورد دیگر، برسر یک مطلب انتقادی بود که بە قلم من، از رادیو کومه لە، در نقد جمهوری مهاباد و سرکوب دهقانان معترض در آن زمان بود؛ که شیرکو انتقاد پرخاشگرانەیی به من کردە گفت: شما، به بزرگان (امجاد) کرد، بی-احترامی میکنید …  و من در جواب گفتم: ما آمده ایم که پوزه ی همەی (امجاد) بزرگان، از جملە امجاد کرد را، به خاک بمالیم! “شێرکۆ”، چنان رنگ به رنگ شد که من به خاطر اجتناب از درگیری فیزیکی از چادر بیرون آمدم!

سوگنامەی شعرگونەی “شێرکۆ”، برای زنده یاد دکتر جعفر شفیعی هم مورد دیگریست که به یاد دارم. آنهم به وساطت ناسیونالیسم جا-خوش-کردە در رادیو کومەلە، از آن رادیو پخش شد. من در جلسه ی رادیو انتقاد کردم که این شعر نه در شأن دکتر جعفر کمونیست، بلکه وصف حال کسی مثل صلاح الدین ایوبی یا یک عشایر ناسیونالیست است و نمیبایست از رادیو کومەلە پخش میشد. یکی از رفقای حاضر در جلسه، با لحن پۆکر-بازی کە آسش را رو میکند، گفت: ولی شعر بسیار زیبایی است! که من گفتم: ولی من حالم بەهم میخورد از این شعر! پیداست که جلسە، بە توافقی نینجامیدآ و این همزمان بود با شروع سلسله بحثهای درونی چپ و راست که بعدها به بحث کمونیسم کارگری و اختلافات بعدی هم کشیده شد در جلسەی فوق الذکر، من اعلام کردم که یک جلسه ی عمومی خواهم گذاشت در باره ی زیبایی شناسی از جمله در این شعر، صحبت خواهم کرد! این جلسه برگزار شد و با استقبال هم روبه رو شد که نتیجه ی آن نوشتن چند مقاله بود به همین قلم، در بارەی زیبائي-شناسی دهقانی و عقبماندە، در برابر زیبائي-شناسي مدرن، در شعر معاصر کردي؛ عنوان مقالەی چاپ شدە در “پێشەنگ” این بود: “ناسیونالیسم در”پیشه نگ” چه میکند؟” که در ضمیمه ی شماره ۱۲ “پیشه نگ”، بهار۱۹۹۱، منتشر شد. بار دیگر، چکیدەی همان بحث فوق، در دو شماره اول و دوم نشریه هنری “هانا” در سال۱۹۹۲، در سوئد، تحت عنوان: “زیبایی شناسی در شعر معاصر کردي” بەچاپ رسید.

“شێرکۆ”، این سبک عقبماندە را، در آثار بعدی ایشان هم، ادامە داد، بەطوریکە تاکنون هم کسی نتوانستە ادعا کند کە تحول امید بخشی در شعرهای متأخرش رخ دادەباشد! اشعار ش، و یا نثر مسجع و شعرگونەاش، شامل انتقادات سیاسی و سمبولیک مطنطن است علیه قدرت و فساد؛ چیزی که نظایرش را در ادبیات جنبش سبز ایران هم میبینیم. وقتی از حلبچه یاد میکند، خدای متعالش عرب از کار در میاید؛ و اسارت زن را در تسبیح مرد میبیند، نه سلطه ی سرمایه و … 

“پشت سر مرده نباید حرف زد”؛ اما، “شێرکۆ” نمرده است. امروزە هم، بسیارند کسانی که همان آواز را سرمیدهند. منظور این قلم سر-زنش دوستداران شعر وی نیست. چنانکه اشاره شد من نظرم را در باره ی زیبایی شناسی شعری، جای دیگری نوشته ام و چنانچه لازم شود بازهم به آن میپردازم. آنچه اینجا میخواهم خاطرنشان کنم اینستکه این زنده یاد، فرشتەی آزادی نیست؛ بلکە، کماکان یک آژیتاتور توانای ناسیونالیسم است؛ اگر نه مثل آنزمان، ناسیونالیسم تنگ نظر یک حزب یا منطقه؛ همچنان اما نادی خلط مبحث و قاطی کردن افقهای اجتماعی است که کارگر، صف خود را جدا نکند و بازهم سرباز همان بورژوازی وطني باشد؛ چیزیکه مدتهاست میبایست دورانش سرآمده باشد!

مصلح ریبوار www.rebwar.nu

jm.rewar@gmail.com