مانیفست کمونیست بە زبان کردی و ضرورت بازنشر آن

اخیرا و پس از یک بازنگری، چاپ تازەئی از ترجمەی “مانیفست حزب کمونیست” نوشتەی مارکس و انگلس بە زبان کردی را، در فرمات پ د اف، روی نت گذاشتم. شاید برای کثیری از مخاطبان، ضرورت بازنشر مانیفست، بەهر زبانی، جای سؤال نباشد. باز بی مناسبت نیست کە از توضیح این ضرورت شروع کنیم.

مارکس و انگلس، در مقدمەهائی کە بر چاپها و ترجمەهای جدید مانیفست در زمان خود نگاشتەاند، بە درستي، پیدایش و رشد طبقەی کارگر و ضرورت آگاهی جنبش مبارزاتی این طبقە علیە نظام سرمایەداری را منشأء مادی وعینی ضرورت این چاپها، تجدید چاپها و ترجمەهای مکرر مانیفست کمونیست بە شمارآوردەاند. در کردستان نیز، این جنبش کارگري علیە سرمایەداري، دهەهاست کە حضور دارد. کارگران کرد در ایران، البتە میتوانند از ترجمەی فارسی هم استفادە کنند. ترجمەی کردي اما، علاوە بر بخشهای دیگر کردستان، در ایران هم اهمیت خود را دارد. نخستین ترجمەی مانیفست بە زبان کردي، مربوط بە دهەی ١٩٧٠ میلادیست. ترجمەئی هم از این نگارندە در سال ١٩٨٨ منتشر شد. چنانکە در مقدمەی همان چاپ اول هم آمدە، بەخاطر رشد مفاهیم و ترمینولوژیهای مارکسیستی، ضرورت آن ترجمەی مجدد، پیش آمدەبود.
پس از ٢٦ سال هم، بنا بە ضرورت مشابهی، همچنین باتوجە بە پیشنهادهای اصلاحی خوانندگان و فعالین، ضرورت تجدید نظر و نشر مجدد این ترجمە هم پیش آمد. طی سال ٢٠١٤ این مهم را بە انجام رساندم و نشر دوم این ترجمە، هم اکنون، در فرمات پ د اف، روی سایتهای مختلف1 در دسترس است. امید کە امکان چاپ کاغذی هم بەزودی فراهم شود2.

بە هرزبانی کە باشد، انتشار مانیفست، مبارزان راە رهائی بشریت را نیروئی و امیدی تازە میبخشد؛ امیدی تازە، بە این معنی کە وقتی راەحلهای کهنە و ازگوربرخاستەئی نظیر اسلامیسم، فاشیسم، نئولیبرالیسم، نئوکان و ناسیونالیسمهای رنگارنگ بورژوازی، همگی، از جهنمهای گوناگون سرمایەداری، از جنگ و از ویرانی، از کاهش شدید سطح زندگی، از دستمزدهای نپرداختە، گرسنگی عریان، فقر فاحش و اختلاف طبقاتی نجومی، سر درمیاورند؛ وقتیکە آنطرف ماجرا انباشت خیرەکنندەی ثروت نزد اقلیتی ناچیز است، و این نەتنها خشم کارگران انقلابي کە هراس متفکران بورژوازی راهم موجب شدە است، ضرورت نشان دادن راە برون رفت از این نظام، برای جنبش کارگری، عاجلتر میشود.
مانیفست، با ادعانامەی روشن برچیدن کل این نظام مبتنی بر استثمار، بهترین راهنمای مدخل این راە است؛ امید کە شکوفائي تئوریک، جان تازەئی بە پیکر تنومند جنبش کارگری بدمد؛ پیکری کە بیش از هرچیز بە یک جان رزمندەی تئوریک نیازمند است. بە این ضرورت شکوفائي تئوریک، برمیگردم. اینجا، ترجیحا، بە بخشهائی از مقدمەها و متن کتاب میپردازم، کتابی کە صرفنظر از یک سندیت تاریخی، در اصول و در کلیت خود، هنوزهم معتبراست.
مارکس و انگلس، در مقدمە بر چاپ ١٨٨٢ ، بیست و پنج سال پس از چاپ اول، ضمن خاطرنشان نمودن کهنە بودن جزئیاتی از کتاب کە وابستگی زمانی بیشتری داشتەاند، بر اعتبار آن در اصول عام، مجددا تأکید کردەاند:3
با آنکه طی بیست و پنج سال اخیر اوضاع و احوال بسیار تغییر کرده است، اصول عامی که در این مانیفست بیان شده، رویهمرفته صحت کامل خود را حفظ کردەاند. اینجا و آنجا می بایست برخی جزئیات اصلاح شوند. مانیفست، خود صراحت دارد که کاربست عملی این اصول همواره و در همه جا تابع اوضاع و احوال تاریخی موجود خواهد بود و بدین جهت برای اقدامات انقلابی عنوان شده در بخش دوم، وزن خاصی داده نشده است. این قطعه امروز از بسیاری جهات می باید بطور دیگری بیان شود. در برابر رشد عظیم صنعت بزرگ در بیست و پنج سال گذشته و همراه با آن، پیشرفت تشکلهای حزبي طبقه کارگر، در برابر تجربیات عملي انقلاب فوریه و خیلی مهمتر از آن، تجارب کمون پاریس که درآن، برای نخستین بار، پرولتاریا قدرت سیاسی را به مدت دو ماه از آنِ خود کرد، این برنامه، در جاهائی کهنه شده است. کمون، همانا ثابت کرد که چرا «طبقه کارگر نمی تواند ماشین دولتی حاضر و آماده را صرفاً تصاحب کرده و برای منافع خود به کار بیاندازد». (رجوع شود به کتاب “جنگ داخلی در فرانسه. پیام شورای کل جمعیت جهانی کارگران”، چاپ آلمانی، ص ١٩ که در آنجا این اندیشه بطورکامل بیان شده است) و بعد، ناگفته روشن است که انتقاد از نوشته های سوسیالیستی، برای امروز ناقص است، چون تا ١٨٤٨ را در بر میگیرد. همینطور موضع کمونیست ها در قبال احزاب مختلف اپوزیسیون (بخش چهارم) هرچند در خطوط کلی، امروز هم درست اند، اما در وضعیت مشخص، حالا دیگر کهنه شدەاند، چون وضعیت سیاسی بکلی عوض شده و تحولات تاریخی، اکثر احزابی را که در آنجا نام برده شدەاند، از صفحه روزگار محو کرده است. اما از آنجا که مانیفست یک سند تاریخی است، ما به خودمان حق نمیدهیم که تغییری در آن بدهیم.
چنین کهنە شدنی، اما، خجستەاست! چراکە جنبش کمونیستي کارگر، تجربەی چند انقلاب را پشت سر گذاشتە است؛ از جملە بزرگترینشان تا آنزمان: کمون پاریس را! طی این انقلاب، کارگر آگاە کمونیست، دریافت کە مانیفستش را، باید، از لحاظ قدرت سیاسی، بازبینی کند. بە عبارتی، اصول همین مانیفست، رادیکالیسم عمیقتری را طلب میکند: درهمشکستن ماشین دولتی بورژوازی را؛ کاریکە لنین و بلشویکها سرمشق قراردادند و پیروزی تاریخی اکتبر را بە دست آوردند! امروز، بیگمان میتوان بخشهای بیشتری را ارتقاء داد. بە امید روزیکە همەی مانیفست کهنە شدە و صرفا بە یک سند تبدیل شود! بە این معنی کە ما توانستە باشیم، از مانیفست و از انقلاب اکتبر هم گذشتە و لنین و بلشویسم را هم شکوفا کردە بە تئوری انطباق یافتە بر شرایط امروز، ارتقاء دهیم. بە امید روزگاریکە انقلابات سوسیالیستي را پشت سر گذاشتە و بامسائل ساختن جامعەی آزاد و شکوفای ورای آن کلنجار برویم. اینکە بخش عمدەی کارهای لنین و مارکس، هنوز تازە هستند، برای ما جای چندان افتخاری نیست و اتفاقا، کهنە کردن آنهاست کە جای بالیدن دارد؛ کاری بزرگ کە دست ما فعالین جنبش کارگری، در سراسر جهان است! این جنبش کارگري جهاني است کە باید چالنجها و مسائل تازەتری بیاورد و تیرەبختیهای ناشی از نظام سرمایەداري را روانەی زبالەدان تاریخ کند.
نقطە قوت دیگر این مقدمەهای چاپهای مختلف مانیفست، نشان دادن تحلیلهای ماتریالیستي-تاریخي مارکس و انگلس از اوضاع سیاسی معاصرشان، از زبان خود آنهاست. بەاین پارگراف از مقدمەی چاپ روسي توجە کنید کە روسیە و ایالات متحدەی سال ١٨٤٨ را با سال ١٨٨٢، مقایسەی میکند:

آن زمان، زمانی بود که روسیه آخرین ذخیره کل ارتجاع اروپا به شمار میرفت و ایالات متحده، پرولتاریای مازاد اروپا را از طریق مهاجرت در خود جذب می کرد.هر دو کشور مواد خام اروپا را تأمین می کردند و در عین حال بازار فروش محصولات صنعتیش بودند. به این ترتیب هر دو کشور در آن زمان، به این یا آن طریق، تکیه گاه نظم موجود اروپائی بودند.
امروزه، اوضاع چقدر عوض شده است! همین مهاجرت اروپائیان، به آمریکای شمالی امکان داد که به یک تولید کننده عظیم کشاورزی تبدیل شود که با رقابت خود، ارکان مالکیت ارضی اروپا –اعم از کوچک و بزرگ– را به لرزه انداخته است. این مهاجرت علاوه بر این به ایالات متحده اجازه داد که از منابع بیاندازە عظیم صنعتیش،
با چنان انرژی و تمامیتی بهره برداری کند که در عرض مدت کوتاهی انحصار صنعتی ی تا کنونی اروپای غربی، بخصوص انگلستان، را خواهد شکست. این هر دو وضعیت، روی خود آمریکا تأثیر انقلابی میگذارند. مالکیت ارضی کوچک و متوسط ِ مزرعه داران –شالوده تمام نظام سیاسی– در اثر رقابت مزارع عظیم، رفته رفته محو میشوند؛ در همان حال، در شاخه های صنعتی، برای نخستین بار، یک توده انبوه پرولتاریا رشد می کند و تمرکز شگفت انگیزی از سرمایه به وجود میآید.
و اما روسیه! در جریان انقلاب ٤٩ – ١٨٤٨، نه فقط پادشاهان اروپا بلکه بورژوازی اروپا هم تنها راه خلاصی از دست پرولتاریائی را که تازه داشت بیدار می شد، در مداخله روسیه می جستند. ارتجاع اروپا، تزار را به سرکردگی خود برگزید. امروز او در گاچینا (کاخی خارج از پتروگراد کە تزار از هراس ترور درآن پناە گرفتەبود) اسیر جنگی ی انقلاب است و روسیه، پیشگام حرکت انقلابی در اروپا.

اما سرانجام، مقدمەی ١٨٨٣ را، انگلس، بە تنهائی، امضا میکند:

پیشگفتار بر چاپ حاضر را متأسفانه باید به تنهائی امضا کنم. مارکس، مردی که مجموعه طبقه کارگر اروپا و آمریکا بیش از هر کسی مدیون اوست، در گورستان هایگەیت آرمیده و هم اکنون نخستین سبزه بر مزارش روئیده است . پس از مرگ او، از دستکاری یا تکمیل «مانیفست» بهیچوجه حرفی نمیتواند در میان باشد. از این رو لازم میدانم مطلب زیر را یکبار دیگر با صراحت تمام به ثبت برسانم.
این اندیشه بنیادی در سراسر «مانیفست» که: تولید اقتصادی هر عصر تاریخی و سازمان اجتماعی ی ضرورتاً منتج از آن، بنیان تاریخ سیاسی و فکری آن عصر را می سازد؛ که: بنا بر این (از زمان امحإ مالکیت اشتراکی بدَوی بر زمین و خاک) تمامی تاریخ، عبارت از تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است: مبارزه میان استثمارشوندگان و استثمارکنندگان، طبقات حاکم و محکوم در مدارج مختلف تکامل اجتماعی! که: این مبارزه حالا دیگر به سطحی رسیده است که طبقه استثمار شونده و تحت انقیاد (پرولتاریا) نمیتواند خود را از طبقه استثمارگر و ستمگر رها کند مگر آنکه همزمان، کل جامعه را برای همیشه از استثمار، از ستم و مبارزەی
طبقاتی رها سازد؛ این اندیشه بنیادی، به تنهائي و به تمامي، به مارکس تعلق دارد.
این را بارها قبلاً گفته ام، اما درست حالا لازم است که این گفته در ابتدای خودِ «مانیفست» بیاید.
لندن، ٢٨ ژوئن ١٨٨٣، ف. انگلس.

و یک رهنمود ستراتژیک برای تاکتیکهای جنبش کارگری کمونیستي:
وقتی که طبقه کارگر اروپا برای تعرضی تازه به طبقه حاکم، نیروی کافی ذخیره کرده بود، انجمن بین المللی کارگران (منظور انترناسیونال اول است) به وجود آمد. اما این انجمن که آشکارا با هدف جوش دادن تمامی طبقه کارگر مبارز اروپا و آمریکا در پیکری واحد به وجود آمده بود، نمیتوانست مبانی مانیفست را، فوراً، بعنوان اصول خود اعلام کند. انترناسیونال میبایست برنامەئی داشته باشد که بقدر کافی برای ترید یونیونهای انگلستان، هواداران فرانسوی، بلژیکی، ایتالیائی و اسپانیائی پرودون و هواداران لاسال (یکی از رهبران کارگری آلمان در آنزمان) در آلمان، قابل پذیرش باشد
مارکس که این برنامه را برای تأمین رضایت همه احزاب تدوین کرد، به رشد فکری طبقه کارگر اعتمادی راسخ داشت؛ رشدی که راهش را ضرورتاً از طریق عمل متحدانه و مباحثات رفیقانه میبایست باز کند. رویدادها و افت و خیزهای مبارزه علیه سرمایه، پیروزیها و از آن هم بیشتر شکستها، می بایست انسانها را متوجه ناکارائی ی شفا دهندگان قلابی گوناگونشان میساختند، راه را برای فهم کامل شرائط حقیقی رهائی طبقه کارگر هموار میکردند؛ و حق با مارکس بود. وقتی که در سال ١٨٧٤ انترناسیونال منحل شد، کارگران را در وضعیتی کاملاً متفاوت از آنچه که در زمان تأسیسش در ١٨٦٤، در برابر خود یافته بود، پشت سر گذاشت. پرودونیسم در فرانسه، لاسالیانیسم در آلمان در حال نزع بودند، و تریدیونیونهای محافظه کار انگلیسی هم، با آن که اکثریتشان مدتها بود که با انترناسیونال قطع رابطه کرده بودند، تدریجاً به نقطەئی رسیدند که رئیسشان سال گذشته توانست از قول آنان بگوید: «ما دیگر از سوسیالیسم قارەئی نمیترسیم». واقعیت اینست که مبانی مانیفست در میان طبقه کارگر همه کشورها به مقدار چشمگیری راه خود را باز کرده است.

یک تاکتیک پیروزمند را، از تأثیراتی باید سنجید کە در رشد آگاهی کمونیستي و تشکل طبقاتی جنبش کارگری باقی میگذارد! این یک آموزەی درخشان مانیفست است کە امروزهم معتبراست؛ بەعلاوە، اینجا، تأکیدی روشن بر انترناسیونالیسم کارگري دیدە میشود کە امروزە، متأسفانە، مورد توجە کافی نیست! انگلس و بعدها لنین، این سنت را در انترناسیونال ٢ و ٣ ادامە دادند؛ جدیتی کە جنبشهای کنونی کارگري از آن بهرەمند نیستند!
دربارەی همین مقدمەهای مانیفست، میتوان بیشتر هم نوشت. اما بگذارید بقیە را بە شما خوانندگان بسپاریم و بە متن اصلي بپردازیم:
مانیفست، این کتاب اول حوزەهای حزبی کارگري، میبایست هم ارز یک کتاب دانشگاهی، صفحە بە صفحە، تدریس میشد. فعالین و کارگران پیشرو، میتوانند بحثهای جذاب و آموزندەئی، حول آن بەراە اندازند و آگاهی کمونیستي فعالین جوان و تازەکار را شکوفاتر کنند.
این کتاب، در واقع یک بیانیە است و رئوس مطالب را اعلام میدارد؛ در عین حال، ارکان سیستم سرمایەداری را با روشبنینی داهیانەئی، بە صلابەی نقد میکشد. نقد ارکان عمدەی سرمایەداری: مالکیت، ناسیونالیسم، مذهب و خانوادە در بخش اول و بەخصوص بخش دوم کلید میخورد تا در آثار بعدی مارکس، انگلس و دیگر تئوریسینهای کمونیست، هرچە روشنتر، نقد و افشاء شوند.
جامعۀ بورژوائی کنونی که از فروپاشی جامعه فئودالی برآمده، تضادهای طبقاتی را از میان نبرده بلکه طبقات جدید، شرایط جدید ستمگری و اشکال جدید مبارزه را جایگزین آنها کرده است.
با این حال عصر ما، عصر بورژوازی، این مشخصه را دارد که تضادهای طبقاتی را ساده کرده است؛ کل جامعه بیش از پیش به دو اردوی بزرگِ دشمن، به دو طبقۀ بزرگِ مستقیماً رو در رو تقسیم میشود: بورژوازی و پرولتاریا.

از بخش اول؛ بورژواها و پرولترها

این بحث، خوشبختانە امروز از دایرەی بستەی چند دهەی پیش درآمدە و کم و بیش، از گیج سریهای ناسیونالیسمهای رنگارنگ و مفاهیمی نظیر نیمە-مستعمرە و غیرە گذشتەاست. حال، جز نزد معدودی عوام طرفدار مثلا حزب دمکرات، تردیدی نماندە کە سرمایەداري، نە تنها در ایران و کردستان، بلکە در سراسر کرەی زمین گستردەاست. این سرمایەداري، در هیأت یک سیستم امپریالیستی، در یک بحران تعمیق شوندەی اقتصادی، سیاسي و اجتماعي گرفتارست کە افقی برای برون رفت از آن نیست. جنگ، ویرانی و ارتجاع مذهبی-فاشیستی مجالش نمیدهد کە حتی بردگانش را بەکار کشد. بیکاري، تعویق دستمزدها، زدن از بیمەها و دستاوردهای کارگری، حقانیتی برایش باقی نگذاشتە و از آنچە مانیفست دربارەاش مینویسد، بی اعتبارتراست:
بورژوازی، در هر جا که چیره شد، همه مناسبات فئودالی، پدرسالارانه و روستائی را متلاشی کرد. او رشته های رنگینِ فئودالی را که انسانها را به سرورانِ طبیعی شان میبستند، سنگدلانه پاره کرد و هیچ رشتۀ دیگری میان انسان و انسان به جز منفعت صِرف، و به جز «پرداخت نقدی»ی بی احساس باقی نگذاشت. او خلسۀ ملکوتی، شور شوالیه گری و سوز وگدازهای عامیانه را در آب یخِ حسابگری خودپرستانه غرق کرد؛ ارزش های شخصی را در ارزش مبادله ذوب کرد و به جای بیشمار آزادیهای تحصیل شدە و تثبیت شده، تنها یک آزادی تجارت عاری از وجدان را نشانْد؛ بورژوازی، در یک کلام، به جای استثمار پوشیده در اوهامِ مذهبی و سیاسی، استثمار عریان، بیشرم، سر راست و خشن را نشاند. بورژوازی، هالۀ تقدس را از فراز سر فعالیتهائی که سابقاً با دیده حرمت یا خوف مذهبی به آنها نگریسته می شد برگرفت. او پزشک و قاضی و کشیش و شاعر و دانشمند را به مزدبگیرانِ اجیرِ خود تبدیل کرد.
آری، واین لشکر کارگری، بسیار وسیعتر از کارگران کارخانجات است کە از دید سندیکالیستها، تنها آنان، کارگر بەشمار میایند. همەی آنانکە مالکیتی بر وسائل تولید ندارند و ناچارند نیروی کارشان را بفروشند؛ اعم از اینکە خریداری پیدا بشود یا خیر، بەعبارتی اکثریت عظیم جامعەی بشري، اقشار گوناگون این طبقەاند! بە صدهاملیون بیکار قابل دیدن، هزاران ملیون زنان و دیگر بیکاران پنهان را اضافە کنید تا این مفهوم ٩٩٪ در برابر ١٪ کە اکنون مشغلەی بخش بزرگی از طبقەی کارگر شدە، توضیح دادە شود.
انعکاس این پیکر عظیم ناراضی و خشمگین را، در آینەی هراس بورژوازي جهانی، از جملە در ایالات متحدەی امریکا هم میتوان دید کە رنگ طرفداری از کارگر و “انقلاب سیاسي” بە انتخابات ریاست جمهوری آن کشور زدە است!
بە متن مانیفست، در ١٨٤٨برگردیم:
بورژوازی در هر جا که چیره شد، همه مناسبات فئودالی، پدرسالارانه و روستائی را متلاشی کرد. او رشته های رنگینِ فئودالی را که انسان ها را به سرورانِ طبیعی شان میبستند، سنگدلانه پاره کرد و هیچ رشتۀ دیگری میان انسان و انسان به جز منفعت صِرف، و به جز «پرداخت نقدی»ی بی احساس باقی نگذاشت. او خلسۀ ملکوتی، شور شوالیه گری و سوزوگدازهای عامیانه را در آب یخِ حسابگری خودپرستانه غرق کرد؛ ارزش های شخصی را در ارزش مبادله ذوب کرد و به جای بی شمار آزادیهای تحصیل و تثبیت شده، تنها یک آزادی تجارت عاری از وجدان را نشانْد.
این صحبت ١٨٤٨ است؛ اما انگلس از دستاوردهای تا آنزمان، در مقدمەی چاپ المانی ١٨٩٠ با شور و هیجان یاد میکند و آرزو میکند کاش مارکس کنارش بود و میدید:
امروز (١٨٩٠) که من (انگلس) این سطور را می نویسم، پرولتاریای اروپا و آمریکا برای اولین بار، دارد از نیروی رزمیش سان میبیند. بسیج شده در ارتشی واحد زیر پرچمی واحد، و برای یک هدف فوری: ثبت قانوني ٨ ساعت کار عادی روزانه که کنگره انترناسیونال، در ژنو، در ١٨٦٦ و بار دیگر کنگره کارگران در پاریس، در ١٨٨٩ اعلام کرده بودند. منظره صحنه امروزی، چشمان سرمایه داران و زمینداران همه کشورها را به این واقعیت خواهد گشود که امروز کارگران همه کشورها، واقعاً متحدند.
ایکاش، مارکس، هنوز در کنار من می بود تا این را به چشم خود ببیند!
لندن، اول ماه مه ١٨٩٠ ف. انگلس
بە علاوە، جنبش ما، امروز آزادیهائی مدرنتری را، در یک سطح ارتقاء یافتەتر، بەدست آوردەاست. جنبش کمونیستی ما در این صد و اندی سال، از کم کردن ساعات کار گرفتە تا بیمەهای کوناگون، مرخصیهای سالانە، رأی همگانی، برابری زن و مرد (لا اقل پذیرفتەشدە در سطح جهاني)، برابری نژادی و غیرە، دستآوردهای عظیمی دارد کە تازە، “هنوز از نتایج سحر است” وگرنە وقتی “صبح دولت”مان بدمد، آزادی از گرسنگی و فقر و جنگ و ناامنی از نتایج فوری و بدیهی آن خواهد بود.
حال بە این تصویرتوجە کنید:
نمیتواند بدون انقلابیکردن بیوقفه ابزارهای تولید، نتیجتاً مناسبات تولیدی و بنابراین مجموعه مناسبات اجتماعی، وجود داشته باشد. حال آنکه برعکس، بی تغییر نگهداشتنِ شیوه تولیدی قدیمی، نخستین شرط بقای همه طبقات صنعتی پیشین بوده است. تحول پیاپی در تولید، بی ثباتی مداوم شرائط اجتماعی، عدم امنیت دائمی و تحرک بی پایان، عصر بورژوازی را از همه اعصار پیشین متمایز میکنند. همه مناسبات جا افتادەی زنگ زده، با پندارها و باورهای همزادِ خود که از قدیم مورد احترام بوده اند، از میان میروند و تازەهائی که به جایشان میآیند، پیش از آنکه استخوانشان مجال سفت شدن پیدا کند، پیر و فرتوت میشوند. هر چیزِ مستقر و هر چیزِ ایستا، دود میشود و به هوا میرود؛ هر چیزِ مقدس از قدِاسَت میفتد و انسان ها سرانجام مجبور میشوند به وضع زندگی خود و به روابط متقابلشان، با چشمانی هشیار بنگرند.
گوئی از زمان ما حرف میزند!
صنایع ملی ی عهد دقیانوسی یا نابود شده اند و یا هر روزه در حال نابود شدنند. آنها با آمدنِ صنایع نوینی از دُور خارج میشوند که ورودشان، مسأله حیاتی همه ملت های متمدن شده است؛ صنایعی که نه دیگر مواد اولیۀ بومی، بلکه مواد اولیۀ متعلق به دوردست ترین نقاط دنیا را به کار می گیرند و محصولاتشان نه فقط در خود کشور بلکه همچنین در سراسر دنیا به مصرف میرسند. جای نیازهای قدیمی را که از طریق فراورده های محلی برآورده میشدند نیازهای تازەئی میگیرند که برآوردنشان، محصولات دورترین سرزمینها و آب و هواها را طلب میکند.
و ادبیات جهانی؟
ملتها، به جای انزوای پیشین و خودکفائی محلی و ملی، چه در تولیدات مادی و چه در تولیدات معنوی، وارد یک رابطۀ همەجانبه و وابستگی همەجانبه با یکدیگر میشوند. محصولات معنوی ملتهای منفرد، به دارائی جمعی تبدیل میشوند.
یکجانبگی و محدودیت ملی، روز به روز ناممکنتر میگردد و از ادبیات پرشمار ملی و بومی، ادبیات جهانی شکل میگیرد.
بقیەی مطالب، راجع بە بورژوازی را، در خود مانیفست بخوانید تا کمی هم راجع بە آنتی تز بورژوازی یعنی پرولتاریا نقل کنیم:
اکنون ماجرائی مشابه در برابر چشمانمان جریان دارد. وسائل تولید و مبادله، مناسبات مالکیت سرمایه دارانه، جامعەی نوین بورژوائی که این چنین سِحرآمیز وسائل قدرتمند تولید و مبادله را به صحنه آورده است، یادآور آن جادوگری است که دیگر قادر به مهار ارواح زیرزمینی ئی نبود که خود احضارشان کردەبود. از دهەها پیش، تاریخِ صنعت و تجارت بەگونەی فزایندەئی عبارتست از تاریخِ طغیان نیروهای مولدەی جدید علیه مناسبات تولیدی جدید، علیه مناسبات مالکیت، یعنی علیه شرایط هستی و حاکمیت طبقه سرمایه دار. کافیست به بحران تجاری اشاره شود که دربازگشتِ ادواریش، هستی جامعه بورژوائی را با تهدیدی مداوم به زیر سؤال می برَد. در بحرانهای تجاری، بخش بزرگی از، نەتنها کالاهای ساخته شده بلکه حتی از نیروهای مولدۀ موجود، از بین میروند. در بحرانها، بلائی اجتماعی نازل میشود که در دوره های گذشته، بلا نامیدنِ آن نشانەی دیوانگی میبود: بلای مازاد تولید! جامعه، ناگهان خود را در وضعیت بازگشتِ آنی به قهقرای بربریت مییابد. گوئی که یک قحطی، یک جنگِ نابودگر، منابع تغذیه اش را قطع کرده است. صنعت و تجارت، فنا شده به نظر میرسند. چرا؟ چون که جامعه بیش از اندازه تمدن، بیش از اندازه خوراک، بیش از اندازه صنعت، بیش از اندازه تجارت در اختیار دارد. نیروهای مولده ای که جامعه در اختیار دارد، دیگر به درد خدمت به پیشروی تمدن بورژوائی و مناسبات مالکیت سرمایه دارانه نمیخورند؛ بالعکس، آنها برای این مناسبات بیش از اندازه نیرومند شده اند، این مناسبات راه آنان را سد میکنند و بەمحض آنکه آنان بر این مانع غلبه میکنند، تمامی جامعه بورژوائی را در آشوب فرو میبرند و بقای مالکیت بورژوائی را به خطر میاندازند. مناسبات بورژوائی بسیار تنگتر از آن میشوند که ثروتهایی را که تولید کرده اند در خود جای دهند. و بورژوازی به چه وسیله ای بر بحران غلبه می کند؟ از یک طرف، با از میان بردن جبری ی انبوهی از نیروهای مولده، از طرف دیگر با فتح بازارهای تازه و نیز با کشیدن شیرەی بازارهای قدیمی. یعنی به چه وسیله ای؟ به این وسیله که بحران های همه جانبەتر و نیرومند تری را تدارک میبیند و امکانات مهار بحران را کاهش میدهد.
سلاحهائی که بورژوازی فئودالیسم را با آنها بر زمین زده است، حالا دارند به طرف خود او میچرخند. اما بورژوازی فقط سلاحهائی را نساخته است که هلاکش خواهند کرد، بلکه همچنین مردانی را پدید آورده است که این سلاح ها را حمل خواهند کرد: کارگران دوران نوین، پرولتاریا را.
به همان نسبتی که بورژوازی، یعنی سرمایه، رشد میکند، به همان نسبت هم پرولتاریا رشد میکند، یعنی طبقۀ کارگران معاصری که تا وقتی میتوانند زندگی کنند که کار پیدا کنند، و تنها هنگامی کار پیدا میکنند که کارشان بر سرمایه بیافزاید. این کارگران که ناچارند خود را خرده-خرده بفروشند، کالائی هستند مثل هر قلم تجاری دیگر. پس به همان اندازه دستخوش تمامی افت و خیزهای رقابت و نوسانات بازارند.
گاه به گاه کارگران پیروز می شوند، اما فقط بطور گذرا. نتیجۀ واقعی مبارزات آنان، موفقیت فوری نیست، بلکه اتحادِ دائماً گسترش یابنده کارگران است.
در نتیجەی پیشرفتِ صنایع، بخشهائی از طبقه حاکم بطور کامل به صفوف طبقه کارگر فرو میریزند، یا دست کم شرائط زندگیشان در معرض تهدید قرار میگیرد. اینان، انبوهی از امکانات روشن بینی و پیشرفت را در دسترس پرولتاریا قرار میدهند.
در آن هنگام که مبارزه طبقاتی به تعیین تکلیف نزدیک میشود، رَوَند تجزیه در درون طبقه حاکم و در درون کل جامعه کهنه، چنان حدّت و شدتی میگیرد که بخش کوچکی از طبقه حاکم از آن میگسلد و به طبقه انقلابی که آینده در دستان اوست، میپیوندد. همچنان که در گذشته، بخشی از اشراف به بورژوازی روی آورده بودند، حالاهم بخشی از بورژوازی، و در درجه اول، آن بخشی از نظریه پردازان بورژوازی که به درک تئوری ی کلِ حرکت تاریخی نائل شده اند، به پرولتاریا میپیوندند.
فلاکت، شتابناکتر از جمعیت و ثروت رشد میکند. بدین ترتیب آشکارا معلوم می شود که بورژوازی قادر نیست بیش از این طبقەی حاکمەی جامعه بماند و شرائط بقای طبقەی خود را، بعنوان قانونِ حاکم، بر جامعه بەکرسی بنشاند. او قادر به حکومت نیست، چون قادر به تأمین حیات بردگانش در نظام بردەداریش نیست؛ چون ناچار است بگذارد برده اش به چنان وضعی سقوط کند که خودش مجبور به تغذیه او گردد بجای آن که از قِبلِ او تغذیه شود. جامعه، دیگر نمی تواند تحت حاکمیت او زندگی کند، یعنی حیات او دیگر با حیات جامعه سازگار نیست.
نیروهای مولدەئی که جامعه در اختیار دارد، دیگر به درد خدمت به پیشروی تمدن بورژوائی و مناسبات مالکیت سرمایه دارانه نمیخورند؛ بالعکس، آنها برای این مناسبات بیش از اندازه نیرومند شده اند،… حال، این سۆال سمج پیش میاد کە چرا نزدیک بە ١٧٠ سال پس از مانیفست، بورژوازي، بە حکومتش ادامە دادەاست؟؟
پاسخ، اگر بەقول باب دیلان بربالهای باد نباشد، در تاریخچەی مبارزاتی و در پراتیک انقلابي ماست. در ابتدای این نوشتە وعدە دادم کە بە این برمیگردم. حال میتوانیم چند سطری بە اهمیت تئوری انقلابی و خطر کمبود آن بپردازیم:
کمون پاریس، تلاش درخشانی بود کە مارکس بەآن پرداختەاست. در تحول بزرگ سرمایەداری بە امپریالیسم اما، مارکسی در کار نبود. عناصر آگاە جنبش ما، اینبار بە رهبری لنین و بیش از یک قرن پیش از این، دریافتند کە سرمایەداری، از زمان مارکس تغیر بزرگی کردەاست و امپریالیسم، بە مثابەی عالیترین شکل آن، روندهای تازە و ناشناختەئی دارد کە برآمدن از پس آن، شناخت جدیدی میطلبد. نە فقط همین کە عناصر جنبش انقلابی کارگری ما، این قوانین راهم تاحدی شناخت؛ تا آن حد کە توانست، در ١٩١٧ مچ پای سرمایە را بگیرد و در بخشی از جهان ساقطش کند و خود بە قدرت برسد! اما نە تاآن حد کە این قدرت را تا بە امروز نگاهدارد و بە ما بسپارد! ما امروز، در آستانەی صدسالگی انقلاب اکتبر، با سرمایەداری بسیار پیچیدەتری روبەروئیم. بەعلاوە، از آن همبستگي سازمانیافتە و کمونیستی بین المللي محرومیم! در عوض، ما امروز، پیکر بسیار بزرگی داریم، نیروهای مولدە، رشد شگرفی کردەاند و امکانات فني عظیمی داریم. سؤال اما اینستکە چرا نمیتوانیم خود را متشکل کنیم؟ پاسخ، بەنظر من، در فقدان آن کارستان عظیم بولشویکي لنین و جنبشش نهفتە است؛ تشکل ما و قدرت ما، در سطح بین المللی و حتی در سطح کشوري، در گرو یک کار بلشویکی و لنینیست؛ یک گام بزرگ تئوریک کە سرمایەداری سدەی بیست ویک را، چنانچە لازم باشد، با توضیحات تازە، بشناساند؛ بازگشت روسیە و چین و کوبا از نیمەراە سوسیالیزم را (و شاید در نتیجەی آن) کم اعتنائی جنبشهای معاصر کارگري، حتی و بویژە در مناطق متروپل (مناطقی کە کمونیستم سنت و سابقەی بیشتری دارد) بە کمونیسم کارگري مارکس را، توضیح دهد. چنین گام بزرک تئوریکی هم، البتە، در گرو پراتیک یک جنبش دخالتگر کمونیستیست! آیا با دور و تسلسل مشهور “اول مرغ بود یا تخم” مواجهیم؟ بیائید تئوری و پراتیک اجتماعی طبقە را چون جفت دیالکتیکی بنگریم؛ چون دوپای یک پیکر. یک پا نمیتواند، هموارە جلو باشد؛ پای دیگر باید بە کمک بیاید تا گامی برداشتەشود. یک زمانی کمونیسم شبحی بود و جنبش کارگري کمونیستي راە روشنی نداشت؛ در گیج سري و در بن بست بود کە عنصر آگاە آنزمان، انحادیەی کمونیستها، بە مارکس و انگلس سپرد تا چراغی روشن کنند؛ و این چراغ مانیفست، طولی نکشید کە چلچراغی شد! جنبش ما در نیمەی دوم قرن نوزدە، گامهای بزرگی بە جلو برداشت. در اواخر قرن نوزدە و ابتدای قرن بیست، حریف ما، چون افعی، پوست انداخت و چهرە عوض کرد. سرمایەی امپریالیستي، بخشی از جنبش مارا هم بە رفاە اندکی دلخوش کرد و مارا در برابر امتحان سختی قرارداد. پای پراتیک درگل ماند؟ کمک پای تئوری لازم آمد؟ بگذارید چندان دراین مثال نمانیم کە الگو-زدە شویم؛ اما روشن است کە تلاشهای تئوریک لنین و بلشویکها راهگشا بود. تئوری انقلابي کمونیستي، راە پراتیک کمونیستي را هموار کرد. در نتیجە، پراتیک جنبش کمونیستي جهش کرد و در ١٩١٧، در بخش بزرگی از جهان، قدرت را از دست بورژوازی درآورد! کمونیسم، بە یک واقعیت قدرتمند جهاني تبدیل شد؛ بە یک جنگ جهاني پایان داد و در سراسر جهان بە مقابلەی حریف رفت.
در ابتدای جنبش نوین کمونیسم کارگری هم، ما، بر زمینەی مبارزات کارگران ایران و منطقە، بە امید تحول مشابهی بودیم. در ادامە میخواهم؛ ضرورت مؤکد تئوری را پیش بکشم، تا مشتاقان پراتیک، اینچنین کم راندمان نباشند کە امروز هستند! بلکە در روشنائی تئوری بەروزشدەی کمونیستي، راە پراتیک کمونیستي هموار شود و پراتیک ما، با جهش نجاتبخش دیگری بە جلو رود. امروز، بەویژە در غیاب یک انترناسیونال پرولتری، ما بسیار آسیب پذیریم! بورژوازی تا دندان مسلح، هراسان و بحرانزدە، در دهها و صدها سازمان ملل و ناتو و سیتو و نفتا و ای یو و .. داعش و حزب اللە و… و دیگرفریبکاران فراکشوري شان، متشکلند. در فقدان انترناسیونال پرولتری، در فقدان سازمانهای فراکشوری کارگري کمونیستي، من دلم سخت هوای لنین میکند و “شیر ژیان و رستم دستانم آرزوست”!
یک مسألەی مرکزي، اگر نە مرکزيترین، تحول شوروی و آنبورژوازە شدن سیستمیست برآمدە از یک دولت کارگري! چگونە این دولت کارگري بە یک دولت هار بورژوائی ضدکارگر و امپریالیستي تبدیل شد؟ چگونە میتوان آنرا، بەعبارت مانیفست:
رویدادها و افت و خیزهای مبارزه علیه سرمایه، پیروزیها و از آن هم بیشتر شکستها، میبایست انسانها را متوجه ناکارائی ی شفادهندگان قلابی گوناگونشان میساختند، راه را برای فهم کامل شرائط حقیقی رهائی طبقه کارگر هموار میکردند؛
نامید و از آن برای پیشروی بهتر استفادە کرد؟
متاسفانە، تاحال، پاسخهای بورژوازی بە پروبلماتیک دگردیسی شوروي و “اردوگاە سوسیالیستي”، بیشتر از پاسخهای ما، ذهنیت جنبشهای کارگري را شکل دادە است! تفصیل بیشتر را باید بە خوانندگان و بە پلمیک سالمی سپرد کە در جهت آگاهی و تشکل و قدرتگیری جنبش ما کمکی بکند..
کمونیستها، در بخش دوم مانیفست، اینطور خود را معرفی میکنند:
کمونیستها، یک حزب خاص در مقابل دیگر احزاب کارگری نیستند. آنها منافعی جدا از منافع کل پرولتاریا ندارند. آنها اصول ویژه ای را عَلمَ نمیکنند که جنبش پرولتاریائی را مطابق آنها قالب بگیرند. تفاوت کمونیستها با دیگر احزاب پرولتری فقط در اینستکه آنان، از سوئی، در مبارزات پرولترهای ملتهای گوناگون، منافع مشترک و مستقل از ملیتِ مجموعەی پرولترها را برجسته میکنند و معتبر میشناسند، و از سوی دیگر، تفاوتشان در این است که در مراحل مختلف رشد مبارزەی میان پرولتاریا و بورژوازی، آنها همواره منافع مجموعەی جنبش را نمایندگی مینند. پس کمونیستها از لحاظ عمل، مصممترین و پیگیرترین بخش احزاب کارگری همه کشورها هستند، و از لحاظ نظری امتیازشان بر بقیۀ توده ی پرولتاریا در روشن بینی ی شرایط، مسیر و نتایج عمومی ی حرکت پرولتاریائی است.
این جنبش اجتماعي کارگري، میخواهد مالکیت خصوصي بر وسائل تولید را برچیند:
شما، از اینکه ما میخواهیم مالکیت خصوصی را برچینیم، قبضِ روح می شوید. اما در جامعەی هم اکنون موجودِ شما، مالکیت خصوصی برای نهُ دهمِ اعضای آن ملغا شده هست؛ این مالکیت خصوصي، به خاطر آن وجود دارد که برای نهُ دهم وجود ندارد. پس شما ما را به این خاطر سرزنش میکنید که میخواهیم مالکیتی را براندازیم که پیش شرط ضروری ی فقدان مالکیت برای اکثریت عظیم جامعه است.
برای امروز، بخوان ٩٩٪ بەجای ٩دهم! یعنی اکثریت بازهم عظیمتر جامعە، سلب مالکیت شدە اند!
در یک کلام، شما ما را سرزنش میکنید که می خواهیم مالکیت شما را براندازیم. صد البته ما همین را میخواهیم.
مالکیت بورژوائی بر وسائل تولید، اولین رکن نظام سرمایەداریست کە مورد حملەی جنبش کارگري کمونیستیست. در مانیفست، این رکن، زیر یک نقد بیرحمانە است کە علاقمندان میتوانند آنرا در متن مانیفست دنبال کنند.
دومین رکن، نهاد خانوادە است:

از بین بردن خانواده! حتی رادیکالترینها، از این “قصد ننگین” کمونیستها، برمیآشوبند.
بنیاد خانوادۀ کنونی، خانوادۀ بورژوائی، بر چیست؟ بر سرمایه؛ بر منفعت شخصی. نوع کاملاً تکامل یافته آن، فقط برای بورژوازی وجود دارد؛ اما روی دیگر این سکه، از هم پاشیدگی جبری خانوادەهای پرولترها و تنفروشی عمومی است.
خانواده بورژوا، طبعاً، با برچیده شدن این مکملِ خود، برچیده میشود و هر دو با ناپدید شدن سرمایه، ناپدید میگردند.
و در مورد کودکان در نهاد خانوادە، مانیفست توضیح میدهد:
ما را متهم می کنید که می خواهیم بهره کشی کودکان توسط پدران و مادرانشان را از میان ببریم؟ ما به این جرم خود اعتراف می کنیم.
می گوئید که ما با جایگزین کردن آموزش و پرورش خانگی باآموزش و پرورش اجتماعی، عاطفیترین روابط را از میان میبریم. راستی مگر در نظام تربیتی ی خود شما، جامعه تعیین کننده نیست -از طریق مناسبات اجتماعی ئی که در درون آن تربیت میکنید، از طریق مداخله مستقیم یا غیر مستقیمش به واسطه مدرسه و غیره؟ تأثیر جامعه در آموزش و پرورش، اختراع کمونیستها نیست؛ کمونیستها فقط خصلت آنرا عوض میکنند، آنان آموزش و پرورش را از زیر نفوذ طبقه حاکم بیرون میکشند.
و در مورد کودکان کار:
هر اندازه که در نتیجۀ صنعت بزرگ، همەی پیوندهای خانوادگی پرولترها گسسته و کودکان به یک قلم کالای ساده تجاري و ابزار کار تبدیل میشوند، به همان اندازه، مدیحه خوانیهای بورژوائی درباره خانواده و تربیت، درباره مناسبات عاطفي میان والدین و کودکان، چِندِش آورتر میشوند.
کمونیستها در مورد زن و اسارت این نیمەی بشریت در نهاد خانوادەی نظام سرمایەداری میگوید:
تمامی بورژوازي، یکصدا بر سر ما فریاد میزند که شما کمونیستها میخواهید زنان را اشتراکی کنید.
بورژوازی در زن خود چیزی جز یک وسیلۀ محض تولید نمیبیند. وقتی که میشنود قرار است از وسائل تولید به طور اشتراکي بهرەبرداري شود، طبعاً نمیتواند به جز این فکر کند که نوبت اشتراکی شدن به زنان هم خواهد رسید. به فکر او، حتا خطور نمی کند که اساساً موضوع بر سر از میان بردن موقعیت زنان، به مثابه صرفاً وسیله تولید است.
رکن سوم نظام سرمایەداري کە مورد نقد جنبش کمونیستیست، ناسیونالیسم است:
کمونیستها، مورد سرزنش قرار گرفتەاند که گویا میخواهند میهن و ملیت را از میان ببرند. کارگران میهن ندارند.نمیشود آنچه را که ندارند، از دستشان گرفت. از آنجا که پرولتاریا باید ابتدا قدرت سیاسی را به کف آوَرَد، خود را به مقام طبقۀ ملی (طبقۀ هدایت کنندۀ ملت؛ انگلس) ارتقا دهد و خود به مثابه یک ملت شکل بگیرد، پس هنوز خصلت ملی دارد -گرچه بەهیچوجه نه به معنای بورژوائی ی آن.
تفاوتها و اختلافات ملی مردمان، در نتیجۀ تکامل بورژوازی، در اثر آزادي تجارت، توسط بازار جهانی، همشکل شدنِ تولید صنعتی و شرایط زیستي ی منطبق با آنها، روزبەروز بیشتر از میان میروند. حاکمیت پرولتاریا باز هم بیشتر از میانشان خواهد برد.
و در مورد اقدام متحد و انترناسیونالیستم:
اقدام متحد، دست کم در کشورهای پیشرفته، یکی از شرایط اولیه رهائی پرولتاریاست.
بەنسبتی که استثمار فرد از فرد برافتد، استثمار یک ملت توسط ملت دیگر هم از میان میرود.
همراه با از میان رفتن اختلاف طبقاتی در درون ملتها، موضع خصمانه ملتها در قبال یکدیگر نیز از میان خواهد رفت.
رکن چهارم مورد نقد مانیفست در نظام سرمایەداری، مذهب و معنویات نظام است:
تهمتهائی که از دیدگاه مذهبی، فلسفی و کلاً ایدئولوژیک، به کمونیسم زده میشوند، ارزش تعمق بیشتری را ندارند. آیا نیازی به تعمق هست تا فهمیده شود که همراه با شرایط زیستی، مناسبات اجتماعی و هستي اجتماعي انسانها، پندارها، نگرشها، باورها، و در یک کلام، شعورشان هم تغییر میکند؟ آیا تاریخ اندیشه به جز این را ثابت میکند که تولید معنوی با تولید مادی دگرگون می شود؟ افکار حاکم در یک دوره، همواره فقط افکار طبقه حاکم بوده اند.
وقتی از افکاری صحبت می شود که تمامی جامعه را انقلابی میکنند، در واقع، این حقیقت بیان می شود که عناصر نو در دل
جامعەی کهنه تکوین یافتەاند، و با زوال شرایط زیستي ی کهنه، افکار کهنه هم رو به محو شدن میروند.
هنگامی که دنیای باستان در حال زوال بود، ادیان باستانی، مغلوبِ دین مسیحیت شدند. هنگامی که افکار مسیحی در قرن هژدهم زیر ضرب اندیشەهای روشنگري قرارگرفتند، جامعەی فئودالي درحال دست و پنجه نرم کردن در نبرد مرگ و زندگی با بورژوازی انقلابي ی آنزمان بود. اندیشەی آزادي عقیده و مذهب، تنها بیانگر چیرگی رقابت آزاد، در عرصه معرفت بود.
خواهند گفت: «افکار مذهبي، اخلاقي، فلسفي، سیاسي، حقوقي و غیره، بەهرحال، در جریان تکامل تاریخي دگرگون شدەاند، اما خودِ مذهب، اخلاق، فلسفه، سیاست و حقوق، در این دگرگونیها، برجا ماندەاند. به علاوه، حقایقی ابدي همچون آزادي، عدالت و غیره وجود دارند که شامل همەی وضعیتهای اجتماعي میشوند.
اما کمونیسم، حقایق ابدي، مذهب و اخلاق را بەجای آنکه نوسازیشان کند، نفی میکند. به این خاطر، کمونیسم با آنچه سراسر تکامل تاریخی تاکنونی گواه آن است، در تضاد است.«
چکیدەی این اتهام چیست؟ محرک تاریخِ جوامع تاکنوني، تضادهای طبقاتي بودەاست که در دورەهای مختلف، شکلهای مختلف داشتەاند. این اشَکال هر چه بودەباشند، استثمارِ بخشی از جامعه توسط بخشی دیگر، حقیقتِ مشترک همەی سدەهای گذشته است. پس جای تعجب نیست که شعور اجتماعی در طول قرن های متمادی، علی رغم گوناگونی ها و تفاوت ها، در نوعی قالب عمومی حرکت
کرده است، قالبی که فقط با محو کامل تقابل طبقاتي بەتمامي ازمیان میرود.
انقلاب کمونیستي، قطعیترین گسست از مناسبات مالکیتی است که از گذشته برجا ماندەاند؛ پس جای تعجب نیست که در مسیر پیشرفتش، از افکاری که پسماندەی گذشتەها هستند، به قطعیترین شکلی، بگسلد.

رهبران جنبش کارگری کمونیستي و پیش از همە مارکس، تریاک مذهب را هموارە، زیر نقد داشتەاند. کمونیسم بورژوائي اما، این اواخر، در صدد برآمدە عمامە برسر مارکس بگذارد و با توسل بە نقل قول دم بریدە، مارکس را نسبت بە مذهب “مهربان” نشان دهد. این کمونیسمها و سوسیالیسمهای تقلبی هم تازە نیستند و بنا بە “سربازگیری پرولتاریا از طبقات دیگر” کە در مانیفست هم اشارە شدە، جنبشهای طبقات دیگر هم، مهمان ناخواندەی پرولتاریا میشوند و کمونیسمها و سوسیالیسمهای غیرکارگري هم محصول این وصلت نامیمون و این درهم ریختگي اجتماعیست!
از اینجا، بە اهمیت فصل سوم مانیفست کە بررسی سوسیالیسمهای غیرکارگری است، میتوان پی برد. این فصل، در نقد جنبشهائی است کە داعیەی سوسیالیستي دارند و در واقع بر زمین جنبشهای غیرکارگري روئیدەاند و سر در سودای طبقات و اقشار دیگر دارند. هنگام خواندن جمعی مانیفست، مثلا در حوزەهای حزبي، این فصل کمک میکند کە پیشروان کمونیست، جریانات معاصر مدعی سوسیالیزم و کمونیزم مدافع نظام سرمایەداری را، مورد بحث و بررسي قرار دادە، بشناسند و بە درون خود راە ندهند.
در مورد سوسیالیزم بورژوائی، از جملە میخوانیم:
یک شکلِ کمتر نظام یافته و بیشتر عملي ی این سوسیالیسم، میکوشد طبقه کارگر را از هر جنبش انقلابي دلسرد کند؛ از این طریق که ثابت کند که آنچه میتواند برای او سودمند باشد، نه این یا آن دگرگوني ی سیاسي، بلکه تنها یک دگرگوني در شرایط مادي زندگی، در شرایط اقتصادي است. اما منظور این سوسیالیسم از دگرگوني در شرایط مادي زندگی، به هیچ وجه از میان بردن مناسبات تولیدی بورژوائي نیست که فقط از راههای انقلابي ممکن است، بلکه منظورش اصلاحاتی اداري است که بر پایەی همین مناسبات تولیدي انجام میشوند؛ اصلاحاتی که در مناسبات میان کارِ ستمزدي و سرمایه، چیزی را تغییر نمیدهند بلکه در بهترین حالت هزینه های حاکمیت را برای بورژوازي کاهش میدهند و بار بودجەی دولتش را سبک میکنند.

چە شباهتهای روشنی با سوسیال دمکراسیهای اروپائی امروزي!
تفاوتهای سرمایەداري امپریالیستي دوران معاصر، مستلزم اینست کە اینگونە تحلیلها را بەروز کردە و متوجە باشیم کە بورژوازي معاصر، دیگر، قادر بە ایفای نقش پیشرو نیست و چنانکە لنین هم روشن کردە است، وظایف دمکراتیک جنبش، بردوش پرولتاریاست. با توجە بە این، فصل چهارم مانیفست و موصع کمونیستها در برابر احزاب اپوزیسیون، گرچە این احزاب، بەقول انگلس، از صفحەی روزگار محو شدەاند اما متد و اصول ناظر برآن همچنان آموزندە است. دراین فصل، ازجملە، میخوانیم:
کمونیست ها توجه عمدەی خود را به آلمان معطوف میکنند چون آلمان در آستانه یک انقلاب بورژوائی قرار دارد؛ و نیز چون این انقلاب در شرایط پیشرفتگی تمدن اروپائی بطور کلی، و با یک پرولتاریای بسیار رشد یافته تر از انگلستانِ قرن هفدهم و فرانسۀ قرن هژدهم رخ میدهد، پس انقلاب بورژوائی آلمان فقط میتواند پیش درآمد بیواسطۀ یک انقلاب پرولتاریائی باشد.
بنابر این متد، کمونیستهای امروز هم، بەعنوان انترناسیونالیستهای کمونیست، باید توجە عمدەی خودرا بە کشوری یا منطقەئی معطوف کنند کە در مجموع، بیشتر بە نفع حرکت جهاني جنبش کارگري علیە کل نظام سرمایەداریست. ناگفتە پیداست کە منظور بیتوجهي بە مناطق دیگر و یا مناطق بومی یک جنبش معین نیست اما جنبشهای کارگري، نباید در محدودەهای ملی کە بورواژی گردشان کشیدە، محصور بمانند.
متن مانیفست با این عبارات بە پایان میرسد:
کمونیستها از پنهان کردن نظرات و نیاتشان ابِا دارند. آنان آشکارا اعلام میکنند که هدفهایشان تنها از راه سرنگوني ی تمامي نظم اجتماعی موجود، با توسل به زور، قابل تحققند. بگذار طبقات حاکم در برابر یک انقلاب کمونیستی برخود بلرزند.
پرولترها، در آن، چیزی جز زنجیرهایشان را از دست نمیدهند. آنها، دنیائی برای فتح کردن دارند.
پرولترهای همه کشورها، متحد شوید!