دربارەی کۆمەڵە، چون یک پرچم:

اخیرا، انشعابی در کۆمەڵە و در حزب کمۆنیست ایران صورت گرفت؛ بەعلاوە، بە 26 بهمن، سالروز اعلام موجودیت کۆمەلە نزدیک میشویم؛ این، هردو، بەکشمکش بر سر روایتهای متفاوت (حتی طبقاتا متفاوت) از کۆمەڵە، دامن زدە است.

در این کشمکش، من، هم جانبدار هستم و هم بە عنوان یک فعال کمونیست، میخواهم کمکی بە روایت کمونیستي ماجرا بکنم

بەجاست، این توضیح را هم بدهم:
پرۆسەی تشکیل کۆمەڵە، آغازی دارد و فراز و نشیبهاٸی، چون از همان آغاز، قراربود در پرۆسەی تشکیل حزب کمۆنیست ایران، باشد.
در اواخر دهەی 1340 و 1960، هم در جهان یک بحران کمونیستي داشتیم (مسٲلەی شوروي) هم درایران، کارگران شهري توسعە مییافتند کارگران روستا، بە شهرها مهاجرت میکردند.
احزاب و سازمانهای موجود (جبهەملی، تودە و…)، از پاسخ درست بە آن وضع، درماندە بودند لذا، چریک و مجاهد و خط موسوم بە مشی تودەٸی و غیرە زمینەی ڕشد یافتند…
کۆمەڵە، کە آنزمان در تقلای تٲسیس با نام سادەی تشکیلات بود، هم بە معضل جهاني کمونیسم معطوف بود و پاسخی نزدیک بە حزب کمۆنیست چین داشت، هم بە مبارزات طبقەی کارگر جوان ایران و البتە مشخصتر، کردستان معطوف بود و تٲسیس حزب کمونیست ایران را در افق داشت و همچنین راەحل لنینیستي مسٲلەی ملي کردستان را در برابر راە حل بورژواٸی حزب بورژوازي کرد (حزب دمکرات) و در ڕوشناٸی تجربە جنبش مسلحانەی 46-47 میگذاشت و…
کۆمەڵە، آنزمان، پاسخ این ضرورتها بود.
من محفلی دانشگاهي را، از دهەی 1960، بەیاد دارم کە ضمن شرکت فعال در مبارزات دانشگاهي و خیاباني آن زمان، مشتاق یادگیري تٸوری مبارزاتي بود! از روزنەهاٸی کە براثر مبارزات سخت وپیگیرانەی اپوزیسیون، در خفقان آریامهری باز شدەبود؛ کتابها و جزوات کمونیستي، بیشتر فارسي، گاهی هم انگلیسي، در دستڕس دستهای مشتاق ما، قرار میگرفت. ماهم، کە جوانانی جستجوگر ومشتاق دانش و هنر بودیم و سالی هزاران صفحە کتاب، از علمي و هنري و تاریخي، از رمان و غیرە میخواندیم، حریصانە، آن کتابها و جزوەهای “قاچاق” را هم گیرآوردە، میخواندیم؛ یا بهتر بگویم: اژدهاوار، میبلعیدیم! در نتیجە، آشنا با آخرین دستاوردها، ازجملە با مبارزات جهاني کمونیستي میشدیم.

اواخر دهەی 1960، با چەگەوارا و چین و ویتنام و مبارزات کمونیستي همزمان و گذشتە، بیشتر آشنا میشدیم؛ بنا بە چاڵنج دشوار انتقاد بە شوروی، بیشتر، مشتاق خواندن لنین ومارکس میشدیم؛ بە خصوص، در صحن دانشگاە، در تقابل با هواداران انواع گرایشات؛ از چریک و تودە گرفتە تا تقابل با ناسیونالیسم کردي طرفداران حزب دمکرات کە نمایندەاش در دانشگاە تهران امیر قاضی بود؛ تا هواداران مجاهد کە ناچار میشدیم قرآن و نهج البلاغە را با دقت بیشتری بخوانیم و دربرابرشان قرار دهیم کە چقدر از معیارهای آنڕوزي انسانیت عقب بودند؛ تا طرفداران مصدق و جبهەی ملي کە در برابر سٶالات مربوط بە حق ملتها و حقوق مردم کرد، عصبي و دستپاچە میشدند… طرفداران نهیڵیسم و اگزیستیانسیالیسم ژان پل سارتر و دیگران کە “مد روز” بودند، هم بماند….

در تقابل با مشی چریکي، ازجملە با فرخ نگهدار و ناصر زرافشان و دیگران درجدل بودیم…. ویا با سمپاتی بیشتری، با زندەیادان صمد بهرنگی و علیرضا نابدل (کە مشخصا، در راە حل لنینی مسٱلەی ملی هم، باما هم نظر بودند)… و دیگران تٸوریهایمان را در رابطە باپراتیک، آبدیدە میکریم! اینجا، بەجاست بە “کتابخانە””ی محفل اشارە کنم کە عمدتا، شامل دستنویسهاٸی بود، کپی شدە از جزوات “قاچاق” و ترجمەهای خودمان از زبانهای عربي و کردي؛ (ازجملە یک اثر کمیاب لنین در تکمیل نظر مشهورش دربارەی حل مسألەی ملی، کە از گرایش ناسیونالیستي “بۆند”، فاصلە میگرفت) …
مثلا، در جدال “سوسیال-امپریالیست” نامیدن شوروی کە از حزب کمونیست چین یاد گرفتەبودیم، در برابر تودەایهای کتاب-خواندەٸی کە مارا سٶال-پیچ میکردند، ناچار، لنین را و تٸوری امپریالیزم را، با دقت بیشتری میخواندیم و در واقع، میآموختیم تا در برابرشان کم نیاوریم..…

آری، موقعیت تاریخٵ، بینظیری بود؛ وما با جنبش مسلحانەی شریفزادە ویارانش (46-47 شمسي)، تا پایان تأسف-بارشان، در ارتباط و در انتقاد ڕفیقانە بودیم؛ شریفزادە، بەما نامە نوشت؛ این “ما”، محفل کمی بزرگتری بود و بەدنبال دعوتنامەی شریفزادە، جلساتی مخفی داشتیم در سقز و بعد سنندج، برای تصمیمگیري کە آیا بە آنان بپیوندیم یاخیر! گرایش خجول چریکي، میان ما، در برابر گرایش غالب “مشی تودەٸي” مقاومت میکرد اما، شکست سریع و جانباختن شریفزادە و معینی، در بهار 1347، بە بحثها خاتمەداد…،
آری، در چنین موقعیت بینظیری، عجیب نبود کە کۆمەڵە، آن پرچم، کە خودرا ابتدا، “تشکیلات” مینامید و با ایدەگرفتن از “چەباید کرد” لنین و یادداشت-برداري از آن و بحثهای مسٸولانە، تشکیل شد و همان وقت، تشکیل “حزب کمونیست ایران” را هدف قراردادە، درآن مقطع ویژە و بینظیر، اندکی پس از جنبش مسلحانەی شریفزادە و یارانش، پاٸیز 1968، تٲسیس شد!
این پرچم، البتە، خالص و بدون آلودگی هم از این گرداب نرهید! در دهەی 1970 هم، با مشکلاتی از نوع دیگر، مواجەشد؛ رفقاٸی کە بە مدت طولانی در زندان ماندند، آلودگیهاٸی چریکي و ڕفقاٸی در بیرون، تنشان بە تن “اتحادیەی میهني” خوردەبود، آلودگیهای ناسیونالیسم کردي را با خود آوردند و…
اما، تکرار میکنم: اینها “آلودگی” بود؛ بە این معنی کە آن پرچم، از خود، تعریفی کمونیستي داشت و قدم بە قدم، پۆپۆلیسم خود را، ناسیونالسیم را، چریکیسم و غیرە را، در روشناٸی مانیفست کمونیست و جدل مارکسیستي، نقد کرد و پیگیرانە راە تشکیل حزب کمونیست ایران را، کە هدف همان “تشکیلات” اولیە و بعدا کۆمەڵە بود، البتە با همکاري نزدیک ڕفقای “اتحاد مبارزان” و نقش برجستەی ڕفیق منصور حکمت، کە درخشان بود، هدف بزرگ تشکیل حزب کمونیست ایران را، بەسرانجام رساند!
ناگفتە نماند کە ایدەی این پرچم، کۆمەڵە، در جاهای دیگری در کردستان، و در برآمد انقلابی سال 57 شمسي، توسط زحمتکشان، علیە اربابان و علیە حزب دمکرات حامی آنان، گرهگاە هوادارانی شد کە بدون ارتباط تشکیلاتي، خود را کۆمەڵە نامیدند و این ماجراها هم، خود، ابهامات و سٶالاتی بەهمراە آوردە است.
بازهم طولانیتر باید نوشت…
من، نظیر همین روایت از این تاریخچە را، البتە، بەدون ادعای بی-نقص بودن، در سایت خودم، بە مناسبتهاٸی، آوردەام:
www.rebwar.nu
بەعلاوە، آمادەام، ضمن دفاع از این روایت، بە نقد و تصحیح و آبدیدەکردن تاریخچەی این پرچم کمک نمایم.