یک اتوبیوگرافي

May 24, 2022 by 

✍

مصلح ڕێبوار
سال 1947، با نام و نشان مصلح شیخ الاسلامی، در مریوان کردستان، در خانوادەئی روحانی زادە شدم. پدر، ناسازگار با روحانیت و عشایر منطقە، از جنبش دهقانان مریوان حمایتهائی میکرد؛ با ساواک در نمی افتاد اما ساواک هرازگاهی مزاحمش میشد.
در خلوت منزل هم، پدر، چندان پابند عبادات و خرافات نبود بلکە اتاقش پر از کتاب و مطبوعات روز بود کە بە من امکان داد از همان نوباوگي، اطلاعات نسبتا گستردەٸی از اسلام (سنی و شیعە) بیاندوزم؛ درعین حال، گذشتە از فراگیری یک کُردی غني از مادر، خواندن و نوشتن آنرا هم از خواهرانم، در خلوت خانە و مخفی از گزمگان شاهنشاهي، آموختم؛ فارسی را در مدرسە یادگرفتم؛ زبان عربی راهم، نزد پدر، بەجائی رساندم کە علاوە بر خواندن و فهمیدن کتابها و مجلات و نیز رادیوهای عربی کە مدام در اتاقش میشنیدم، در تقویت یادگیری فارسی هم کە این اندازە با عربی، غنی شدە، بهرەی خوبی گرفتم.
کودتای ١٤ی ژوئیەی 1958 عراق علیە سلطنت، تاثیر تکاندهندەٸی در شهر مرزی ما، مریوان، گذاشت. چندماە بعد کە برادر بزرگترم، فاتح، کە در سنندج دبیرستان میرفت، بە اتهام نوشتن شعارهای سیاسی بر دیوارهای آن شهر، زندانی شد؛ خانەی ما هم، در مریوان، بە محاصرەی دژبانان پادگان ارتش درآمد و من از همان 11سالگی، با چهرەی خشن و جدی “سیاست”، آشنا شدم.
سالهای بعد کە همان برادر، بە دانشگاە تهران رفت و من هم، برای ادامەی تحصیلات دبیرستانیم بە او پیوستم، دهەی پرماجرای 1960 بود و بە من امکان یک جهش واقعی داد! هم-اتاقی بودن در آپارتمانهای نزدیک بە دانشگاە، با دانشجویان همدورەی برادرم، برای من نوجوان دبیرستانی رشتەی علوم و ریاضی کە مشتاق یادگیری هم بودم؛ فرصتی بود طلاٸی، تا بە طور روزمرّە، مفاهیمی، از فلسفەی یونان گرفتە تا روانشناسی و فرویدیسم، تا داروینیسم و تا حقوق اساسی، حقوق مدنی، فلسفە و غیرە، در گوشم تکرار شود و مرا در جستجوی کتابهای گوناگون روانەی دست-فروشیهای کنار خیابان و جلو دانشگاە تهران(کە مناسب جیب خالی من هم بود) نماید، تا ولع دانش اندوزیم را سیراب کنم.

بعدها، نەتنها در کتابخانەهای دانشگاە، بلکە کتابخانەی مجلس شورای ملی در میدان بهارستان هم، بە روی دانشجویان مشغول تحقیق باز بود و من بە منابع بی-نظیری دست می یافتم کە در کتابخانەهای دانشگاە یافت نمیشد!
بەعلاوە، برادرم، و دو نفر دیگر از این دانشجویان هم-آپارتمان، (سوارەی ایلخاني و علی حسنیاني) شاعران توانا و نام-آوری شدند و بعدها، “بنیانگذاران شعر نو کوردي، در ایران” لقب گرفتند! اینهم برای من، فرصت هایی فراهم میآورد: از “دورە های مجانی“ یادگیری عروض و قافیە و بیان و بدیع گرفتە تا شعر نیماٸی و سبک فروغ و سبک شاملو، تا آشنائی با نو-پردازیهای “گۆران”، بزرگترین شاعر نوپرداز کورد کە بە مناسبت فوتش، در سال ١٩٦٢، دوبارە مطرح شدە بود، بەتدریج آمادەی کار هنری و ادبي میشدم؛ لابد پایە و مایەئی هم داشتم کە کم-کم، دست و قلم من هم بە طرف شعر نوشتن و نوول نویسی رفت؛ گرچە، تا نوشتن آثار جدی و مطلوب (آن زمان، دست نویس و مخفی) چند سالی تمرین، و غنی شدن از راە شرکت مکرر در شب-شعرهای زندە و پرشور شاملو، امید ‌و دیگران، فاصلە بود.

اینجا لازم است از زندەیاد فروغ هم یاد کنم کە زمستان ١٩٦٧، از دست رفت و توجە بسیاری را بە آثار ماندگارش برانگیخت و من تازە بە دانشگاە رفتەبودم.
ادامەتحصیل در دانشگاە، هم بنا بە رشتەی تحصیلیم (اقتصاد) هم بنا بە ضرورت مبارزات دانشجوٸی پرشور آن زمان (کە نەتنها در ایران، بلکە در اروپا و امریکا هم اوجی تازە یافتەبود) زمینە را برای شکوفاٸی آگاهي، مناسب تر میکرد.
مبارزات و مرگ حماسی چەگەوارا، در اکتبر 1967 و بحث و جدلهای پرشور، پیرامون سوسیالیسم و انحرافات آن در شوروی، چین و کوبا، همەوهمە، زمینەی آشناٸیم با سوسیالیسم علمی، با علم اقتصاد مارکس و کلا ادبیات این جنبش میشد؛ بەخصوص برای محفل ما کە درگیر بحث پیوستن یا نپیوستن بە جنبش مسلحانەی ١٣٤٦-٤٧ کردستان بود، مسألەی مرگ و زندگي بود؛ بەخصوص کە از رهبری این جنبش، اسماعیل شریفزادە، کە پیشتر دوست و ڕفیق نزدیک ما بود، با ما تماس هم گرفتەبود. (این بخش تماس با شریفزادە و همرزمانش را باید بیشتر باز کنم کە مباحثی کلیدي را دربارەی دید محفل ما بە مبارزە و کم-کم بە نقش طبقات و مکانیزم جنبش انقلابي و کار تشکیلاتی مرتبط با آن، دربر میگیرد و درواقع، ما را برای تأسیس سازمانی کە بعدها کۆمەڵە نامیدەشد، آمادەتر کرد…)
شخصاً هم، با محافل گوناگونی جفت و جور بودم کە درآنها، علاوەبر شعر، رمانسهای نوجواني و نوشتن نخستین شعرهای قابل تحسین، بە رها کردن خود از خرافات ناسیۆنالیسم ایرانی (در تقابل با طرفداران جبهەی ملی) و رها شدن از خرافات ناسیونالیسم کُردی، در تقابل با طرفداران حزب دمکرات کردستان ایران آن زمان، بە رهبری “احمد توفیق” (عبداڵڵە اسحاقی) کە سرسپردەی بارزانی پدر هم بود!! مشغول بودیم؛ در عین حال، سوسیالیسم علمی را، آن زمان، در جدل هایمان با هواداران چریک و تودە و با مطالعەی بیواسطەی آثار مارکس و لنین در این جدلها، میآموختیم.

از جملە هواداران چریک، فرخ نگهدار را بە یاد میاورم کە پیشتر در دبیرستان دارالفنون همکلاسیم بود وحالا، دانشجوی دانشکدەی فنی و درآن بحبوحەی مبارزات دانشجوئي، مشغول بە ساخت وپاختهاٸی با مقامات دانشگاهی بود. دیگرانی نظیر ناصر زرافشان و برادرش، بهرام هم طرف ما بودند ما، مشخصا در نقد سیاستهای شوروی آن زمان، جدل های زندەئی داشتیم. جالب اینکە؛ جدل هایمان، بیشتر علیە چپها و “کمونیستها” بود تا دیگران.
از طیف چریکها، دوستانی هم بودند کە “گروە خون”شان بەما نزدیکتر بود. جدلی هم نداشتیم؛ بینمان، بیشتر همفکری و همکاري بود. یکی از آنها، زندەیاد صمد بهرنگي بود!

صمد بهرنگي، بە تهران آمدە بود تا کتاب هرگز چاپ نشدەاش (اول دبستان برای کودکان آذری) را از زیر سانسور رد کند و چند شبی را مهمان ما بود. او در این کتاب از واژەهای مشترک فارسی و آذری استفادە کردەبود؛ اما، آقایان بهانە کردە بودند کە واژەی “ماە” را کە صمد برای حرف “ه” استفادە کردەبود، با “شاە” جانشین کند؛ صمد نپذیرفت و گمانم بە همین علت، این اثر صمد، هرگز روی انتشار بەخود ندید. تاریخش را بخواهم بەیاد بیاد بیاورم، باید حوالی مرگ زندەیاد تختی باشد؛ چراکە در تشییع جنازەی جهان پهلوان، وقتی گرداگردش زنجیر بستە بودیم، یادم هست کە دستم در دست صمد بود!
این آشنائی، مرا بە روستای محل کار صمد در اطراف تبریز کشاند و ایدەی نوشتن کتاب اول کردي برای دانش آموزان کُرد در من شکل گرفتٚ این ایدە، سالها بعد، 1980 در “کمیسیون آموزش و پرورش کۆمەڵە”، عملی شد و منشٱ بحث ها و دستاوردهای مفیدی هم در زمینەی سیاست آموزشی زبانهای ایرانی گردید
برگردم بە دورەی دانشگاە و جدلهایمان در نقد سیاستهای شوروی آنوقت؛ طی چنین جدلهاٸی و با مراجعە بە مارکس، لنین (بیشتر بە فارسي و گاهی هم انگلیسي) و دیگر کلاسیکهای مارکسیستی، سوسیالیزم علمی، نقش اقتصاد در تحولات اجتماعی را، و نا-خواناٸی “سرمایەداری دولتی شوروی” با کمونیسم را، با کیفیت نسبتا خوبی، آموختیم؛ در این راە، از مطبوعات آنوقت حزب کمونیست چین، از بخش فارسی رادیو پکن هم کمک می گرفتیم.
ناگفتە نگذارم، دانشجویانی هم بودند کە از نیهلیسم، اگزیستیانسیالیسم، آنارشیسم و غیرە دفاع میکردند؛ اما در عرصەی جامعەی آنروز ایران زمینەئی نداشتند و میتوان گفت “با آرنج آنانرا عقب میزدیم”! اما قرآن را و نهج البلاغە را، در تقابل با هواداران مجاهدین، بهتر شناختیم و علیە خودشان، بەکار بستیم.

سرانجام هم، پاٸیز 1969 ، یکی از این محافل ما کە شامل من هم بود (از جملە، با عبداڵڵە مهتدی و فؤاد سلطانی و محمد حسین کریمی و… نقش مؤثر برادرم فاتح) با کول-باری از تجربە و تٸوری، از جملە، برمبنای یادداشتهای مشخصی از کتاب “چەبایدکرد” لنین؛ کۆمەڵە را، در جهت تٲسیس حزب کمونیست ایران، پایەگذاري کردیم! نام مصلح شیخ الاسلامي را، بە عنوان یکی از بنیانگذاران کۆمەڵە، میتوانید در نوشتەها و مصاحبەهای کسانی نظیر عبدللە مهتدی و ابراهیم علیزادە و دیگران، سرچ کنید.
این تشکیلات، دهەی 1970را، در مصاف با استبداد پیشین، دوام آورد؛ گرچە هر از گاهی، رفقائی (از جملە من) بە مهمانی چندماهە یا چندسالەی زندانهای قزل قلعە، قصر، تبریز، سنندج، اصفهان و غیرە می رفتیم اما تشکیلات نوباوەی ما، هرگز برای ساواک فاش نشدە، پنهانی قد میکشید و پرتجربەتر میشد تا بعدها، در ١٩٧٩، در برابر نکبت استبداد اسلامی نامدار شود!
آشنائی و ازدواج با همسرم کە خود، یک معلم مبارز همین راە بودە و هست، یک هم-پیمانی پایدار بودە است.
تشکیلات ما، تا چند ڕوز پس از قیام ٥۷، مخفی ماند؛ اما روز ۲٦ بهمن ٥۷، (فوریەی 1979) با نام “کۆمەڵە” علنی شد تا هنوز این نکبت اسلامی دوماهە نشدە، یعنی از همان نوروز ٥۸، (مارس ٧٩) پیشتاز نخستین جرقەهای مبارزەی مسلحانە علیە این نکبت اسلامی، در کردستان، شود؛ کاری کارستان کە از عهدەی هر تشکیلاتی بر نمی آمد!
در بهمن 57، من نویسندەی بیانیەی تاسیس “جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب”، بودم کە آن روزها درسنندج، شکل گرفت. مضمون بیانیە، دفاع (حتی مسلحانە) از ارزشهای انقلابی در برابر رژیم جدید بود! سخنگوٸی و رهبری میداني، برعهدەی زندەیاد صدیق کمانگر؛ رهبر کاریزماتیک جنبش بود! ما توانستیم نیروهای وسیعتری گردآوردي کنیم و از قدرت-گیری “مکتب قرآن” سازمانیافتە و مستظهر بە رژیم (بە زعامت اسلامیست سنی: احمد مفتی زادە) و همچنین حسینیەی آخوند شیعە، در سنندج، از جملە با مقاومت مسلحانە، جلوگیری کردیم! نەتنها این، بلکە شوراها و “بنکە”ها در کردستان، ازجملە شورای شهر سنندج، از تجربیات پرشور دموکراسی مستقیم و دخالت آحاد جامعە بود کە هنوز هم از خاطرات پرشور این مردم است
همزمان، نخستین سرودهای انقلابی من، توسط گروە موسیقی تازە تاسیس “بانگەواز” در سطح شهر سنندج و بعد سراسر کردستان طنین انداخت. بە دنبال آن، همراە با چند گروە و شخصیت هنری دیگر، “انجمن شکوفاٸی هنر و فرهنگ کُرد” را تاسیس کردیم کە هنوزهم، در منطقە فعال است.
کۆمەڵە، در عین حال، عملا و نظرآ، با سازشکاریهای تودەٸیستي حزب دمکرات کردستان (کە بە خمینی لبیک گفت) درافتاد! ویدیوی پیام مشهور قاسملو، در لبیک بە خمینی، هنوز هم دست بەدست میگردد و رسوا کنندە است. می توانید سرچ کنید. اینجا میخواهم بە افشای بعدي کتاب “کوردو کوردستان” نوشتەی قاسملو، طی یک سری برنامەی رادیۆئی، سالهابعد، از رادیو کۆمەڵە هم اشارە کنم کە کار من بود.

در تقابل عملی و نظری با التقاط و سردرگمی چریک فداٸی هم کە ضمن ادعای یک کمونیسم آبکی، میخواست سپاە پاسداران بە سلاح سنگین مجهز شود، فرصت یافتم در سری برنامەهای “درسهای مارکسیسم” مانیفست کمونیست را از همان رادیو پخش کنم و ناسیونالیسم ارتجاعی چریکها را و شباهت آن با سوسیالیسمهای جعلی سدەی 19 کە در مانیفست و توسط مارکس افشا و تحلیل شدەاند، را روشن نمایم. حتی نارسائی ترجمەی کُردي مانیفست، مرا واداشت آنرا از نو ترجمە کنم کە جداگانە چاپ شد و حالا بە چاپ دوم و سوم رسیدە.
کمی بە عقب برگردم: با رای “نە”ی قاطع اکثریت مردم کردستان علیە رفراندم رژیم در 12 فروردین 58 (اول آوریل ٧٩) کە ما همان وقت، رهبری کردیم و با ادامەی مبارزات وسیع سیاسي و همچنین مبارزات مسلحانەی متعاقب آن، نە تنها در کردستان بلکە در سراسر ایران وگاهی فراتر از ایران هم اعتبار پیدا کردیم! ویدٸوی کوتاهی از سخنرانی من، آن روزها، از News at 10 لندن، پخش شد؛ کپی آن را دارم
کوتاە سخن، کۆمەڵە، سریعا، بەعنوان مدافع مبارزات کارگران و دهقانان، بلندآوازە شد! از جملە در کارخانەهای آجرپزی (کە محل حضور پرشمار کارگران کُرد بود؛ این کارگران، از طرفی، بەعلت کمبود آگاهی و کم-تجربگي در سنتهای شهری مبارزات کارگری، مورد بی-مهری کارگران هم-طبقەی خود بودند و از طرفی بە عنوان کُرد، مورد تحقیر شوڤینیسم فارس! مشکل بدتر، سرکوب مسلحانەی افراد حزب دمکرات، حزب بورژوازی قراضەی کورد بود کە بە ترور فعالین کارگری ما منجر میشد. همچنین، دهقانانی کە درکار مصادرەی زمینهای اربابی بودند، دستە-دستە بە صفوف پیشمرگان ما می پیوستند؛ چراکە تفنگداران “حزب دمکرات”، در اجرای بیانیەی رسمی حزبشان، دهقانان را، مسلحانە سرکوب می کردند و طبق بیانیەی حزبشان، میگفتند: “در مورد زمینهای زراعتی، تا قوانین جمهوری اسلامی نیامدە، قوانین شاە معتبر است!” (نقل بە معنی کردم؛ این بیانیە، یک سند موجوداست) دهقانان مبارز اما در برابرشان، مسلحانە مقاومت کردند و مبارزەی خود را بە صفوف ما گرەمیزدند؛ سرودەهای مرا هم می خواندند.
کۆمەڵە، طی سالهای ١٩٧٩-١٩٨٠ بزرگتر ومعتبرتر میشد؛ البتە، آلودگی بە ناسیونالیسم عامیانە (کە بعدها مشکل ما شد) یک عارضەی این تودەگیر شدن و افزایش وسیع نیرو بود. در این فاصلە، کۆمەڵە، درعین شرکت در “هیٲت نمایندگی خلق کُرد”، برای مذاکرە با تهران، در بارەی مطالبات مردم کُرد، مضمون این مذاکرات را روز-مرّە، بە مردم گزارش میداد و در سخنڕانیهای هزاران نفری، در میدانهای شهرهای کُردستان، علیە توطٸەی رژیم برای حملەی مجدد و لزوم آمادگی نظامی، هشدار میداد.
کۆمەڵە و سازمان نظامی پیشمرگانش، گسترش می یافت و پیگیرانەتر بە مقابلەی تفنگداران اربابان، خانها و زورگویان حزب دمکرات و یا مزدوران گوناگون رژیم، “قیادە موقت”یها (مزدوران مسلح حزب دمکرات کردستان عراق کە مزاحمت مسلحانە ایجاد میکردند) مقابلە میکرد؛ همزمان، با شرکت در زندگی و کار مردم زحمتکش، بین آنان، چون سازمانی دلسوز و پیگیر شناختە میشد؛
من، ضمن شرکت در مبارزەی مسلحانە، بیشتر و بیشتر در نقش آژیتاتۆر و نویسندەی برنامەهای رادیوئی، با شعرها و سرودەهای كُردي و فارسي، شناختە میشدم. پای ثابت برنامەهای تبلیغی و ترویجی رادیوهای صدای انقلاب و صدای حزب کمونیست ایران بودن، در سراسر دهەی 1980، مستلزم کیفیت بالای نوشتەها و برنامەهاٸی بود کە من تهیە میکردم.
با یک فلاش-بک دیگر، باید بە تاسیس “جمعیت معلمان مبارز” اشارە کنم: سال ١٩٨٠ در شهر بوکان وقتیکە هنوز این شهر آزاد بود؛ هدف این بود کە مدارس مناطق آزاد را کە رژیم تعطیل کردەبود، باز‌گشائی کنیم؛ این هم داستان مفصلی است؛ اما مهم است اشارە کنم: درس مذهب را حذف و آموزش زبان کُردی را آغاز کردیم! این دو اقدام جسورانە و بیسابقە، یک سالی در آن شهر و چند سالی در روستاهای آزاد، ادامە یافت؛ کتاب اول آموزش کردي را کە اشارە کردم ایدەی آن از مدتها پیش و بە کمک صمد بهرنگی در من شکل گرفتە بود، در آن سال نوشتم. کتابهای دوم و سوم هم بعدها و از طرف “کمیسیون آموزش…”، ادامە یافت.
دهەی 1980، بستر تحولات پیچیدەی سیاسی و تشکیلاتی و نظامی بود. جنگ ایران و عراق در گرماگرم مقاومت مسلحانەی ما، علیە ڕژیم اسلامی، درگیری جانبی با حزب دمکرات، حزب بورژوازی فکسنی کردستان، کە حضور مسلح هیچ سازمان چپ و کمۆنیستی در کردستان را بر نمیتابید، و قبل از ما با چریک و پیکار رزمندگان و درگیر شدە بود، کار را سخت تر میکرد؛ گرچە درگیری آن حزب با ما، نەتنها بی-جواب نماند بلکە چنان دندان شکن بود کە بە انشعاب در آن حزب انجامید و نهایتاً، پیشنهاد آتش-بس بی-قید و شرط ما، بە ابتکار زندەیاد رفیق منصور حکمت، بە آن حزب تحمیل گردید.

در سپتامبر ١٩٨٣، در مناطق هنوز آزاد کردستان، با همکاری دیگر سازمانهای کمونیستی، حزب کمونیست ایران را تٲسیس کردیم این، نەتنها تحقق یکی از اهداف دیرینەی کۆمەڵە بود کە فضای تازەٸی هم برایمان باز کرد و توانستیم تا اوایل دهەی 1990 از آن بهرە گیریم؛ فضاٸی کە با شرکت زنان و مردان کمونیست مسلح، از جملە، بە زنان کردستان، این امکان را داد تا از انقیاد سنتها، سربپیچند و بە ازدواجها و روابط ناخواستە پشت پا زنند و بە مناطق آزاد ما آمدە، بە انتخابهای مطلوب خود بپردازند و حتی مسلح شوند و از امر آزادی و برابری خود، مسلحانە، دفاع نمایند؛ امری کە چهرەی کردستان را دگرگون کرد و من سرایندەی سرودهایشان بودم؛ ازجملە، سرود نخستین دستەی زنان پیشمرگ کۆمەڵە کە همسرم در آن شرکت داشت؛ سرودی است کە هنوز هم در چنین مراسمهایی خواندە میشود.
بودند زنانی کە در کۆمەڵە، از یادگیری سواد شروع کردند اما بعدها، کادر سیاسی-نظامی شدند و حتی خود، اشعار زیبای خود را نوشتند و بخشی، همچون کادرهای کمونیست، بە اروپا آمدند، در سیاست و مبارزە بیشتر بالیدند، در محافل بین المللی درخشیدند و جایزەها گرفتند. یکی از آنان کە در کۆمەلە سواد آموختە بود، از پارلمان سوٸد، از حزب چپ، سر درآورد و اکنون هم بە عنوان چهرەٸی مستقل و در تقابل با سیاست اسلام-پناهی حزب “چپ”ش، در این پارلمان میدرخشد.
کارهای هنری من، شعرها، سرودها و نوولهاٸی کە از رادیوهای حزب و کۆمەڵە وبعدها در تلویزیونهای احزاب برآمدە از این جریان پخش میشد، بەخصوص سرودهای کُردی، بر سر زبانها افتادە، در کردستان ایران و عراق تودەگیر شدند. علاوە بر چاپ نوشتەها و اشعارم در نشریات حزبی و در نشریە هنري “پێشەنگ”، چاپهای اولیەٸی هم در فرم چند مجموعە، منتشر شد، بیشتر کُردی ویک سری نوول بە فارسی و ترجمەی کُردي مانیفست کمونیست کە ذکرش رفت.
در سال 2013، روزنامەی “کوردستان نو” از سلیمانیە کە پیشتر مصاحبەٸی با من کردە بود، مجموعەی کامل شعرهای کُردیم را چاپ و منتشر نمود. حالاهم در چاپ دوم همان مجموعە، قدری بزرگتر از چاپ اول، چراکە کە شعرهای این چند سال اخیر را هم در بر گرفتە، منتشرشدەاست.

در همان سالها(ی دهەی ١٩٨٠) با “گروە موسیقی بانگەواز” کە تاسیسش بە آغاز جنبش در سنندج برمیگشت، و نیز چند گروە و هنرمند دیگر، این بار در مناطق آزاد، “کانون هنر کارگری” را تشکیل دادیم کە نشریەاش “پێشەنگ”را بیرون داد. این نشریە، حالا هم، بە کُردی و بە فارسی، در کُردستان، منتشر میشود.

اواٸل سال 1991، اما، با جنگ خلیج، اوضاع پیچیدەتر و ادامەی جنبش مسلحانە، بسیار دشوارتر میشد. بنابراین، در ادامەی انتقال مجروحین، بیماران، سالمندان و…، انتقال کادرها بە اروپا و تغیر تکیەگاە فعالیت هم، مطرح شد. من هم از کسانی بودم کە پاٸیز 1991، بە سوٸد پناهندە شدم و کارم را اینجا ادامە دادم. ضمنأ برای معیشت، بە شغل معلمی (ریاضی و علوم) پرداختم (در حال حاضر، بازنشستە هستم).در سوٸد، این امکان هم فراهم شد کە نام فامیلي بی مسمای شیخ الاسلامی را، بە تخلص شعریم، ڕێبوار، تغیر دهم و مصلح ڕێبوار شوم!

پیچیدگی تحولات منطقە و جهان هم، پرسشهای جدیتری در برابرمان قرار داد؛ باید این بخش را هم تفصیل دهم: حزب دچار انشعاباتی شد ونظرات و جریانهای تازەٸی شکل میگرفتند… و من کم کم دیدم کە دیگر نە فقط در قالب کۆمەڵە و حزب کمۆنیست ایران نمیگنجیدم، بلکە پاسخ مسألەی کمونیسم بورژواٸی شوروی، کمونیسم دهقانی چین و ستراتژی نوین راە پیش رو، پاسخهائی چنان با کیفیت تر میخواهد کە کارگران کمونیست مسٸولیت پذیر و مردمان انقلابي را گرد هم بیاورد وپیشروی معقولی را میسر سازد…

این تفصیل هم اما میماند برای فرصتهائی دیگر…

اینجا، خلاصە کنم کە؛ با ادامەی جستجوگری، در ڕاستای جنبش کمونیسم کارگری، ڕاە خود را میروم؛ گرچە همکاریم با احزاب برآمدە از آن جریان و با رسانەهاشان را هم ادامە دادەام!
در سوٸد، بەابتکار رفقاٸی از همان جریان، نشریەی هنری “هانا”، منتشر میشود کە با آنهم همکاری دارم…

تفصیل بیشتر را بە فرصتهای آتي موکول میکنم و اینجا، لینک سایت خودم را میگذارم کە تاحدی، مشغلەهای فعلی و کارهای قبلی مرا نشان میدهد:

http://rebwar.nu

این پست تکمیل میشود…

پیام مە

آهنگ از گروە بانگەواز

خوانندە: رضا یوسف بیگی

شعر(ترجمەی آزاد) مصلح ڕێبوار

سرودی که

در رسانەهای حزب کمونیست ایران

و احزاب کمونیست کارگری پخش شدە
سرودەی: (ترجمەی آزاد) مصلح ڕێبوار

با صدای: رضا یوسف بیگی

آهنگ و اجرا: (گروە بانگەواز)ا فریبرز فخاری

ایستد، اول مه، چرخ کار؛
رمزی از تن زدن زاستثمار.
نیروی کارمان و بازوانمان 
نه؛ نباید رود بەیغماشان!
کارگر! متحد؛ سوی پیکار!
نظم سرمایه را کن نگونسار!
تا بەپاداریم نظامی نو
آزاد، برابر، جهانی نو

بشنو ای کارگر پیام مه
عزمت استوار، قدم دراین ره، نه!
اتحاد! کارگر متحد شو!
کهنه ویران نما؛ کن بپا نو!

در نخستین پگاه ماه مه
شیپور جشن کمون دمیده
تا پرولتر جهان، یکسر،
خیزد و رها کند نوع بشر.
یاد آن کمونارهای قهرمان
پرچمی سرخ است فرا- راهمان.
چه زدست دهیم؟ جز زنجیرمان؟
فردا جهان مارا ست بی-گمان!

بشنو ای کارگر پیام مه
عزمت استوار، قدم دراین ره، نه!
اتحاد! کارگر متحد شو!
کهنه ویران نما: کن بپا نو!

از صف جدا نشو؛ از ره نمان؛
همپای صف بیا؛ همراهمان.
ما، همچو کوهیم، پا بر جا
درهم آمیخته، چو دریاها.
حکم بی تردید تاریخ است:
رزم ما، سرانجام، پیروز است.
قلب خود را به این باور سپار
مائیم پیک آفتاب و بهار!

بشنو ای کارگر پیام مه
عزمت استوار، قدم دراین ره، نه!
اتحاد! کارگر متحد شو!
کهنه ویران نما؛ کن بپا نو!

بەیانی ئایار

ئاوازی نەجمەی غوڵامي

شیعر (وەرگێڕانێکی ئازاد) مصلح ڕيبوار

ئەم سروودە، وەرگێڕانێکی ئازادە لە شاعیرێکی ئەورووپی کە بە داخەوە ناویم لەبیر نەماوە. سروودی “پیام مە” بەفارسیس، وەرگێرانێکی ئازادی ترە، هەر لەم شیعرە. وەک دەبینن؛ ئەم دوو سروودەش، سەرەڕای وێکچوونەکانیان، جیاوازیشیان بەرچاوە؛ ئەوەش دەگەڕێتەوە بۆ ئەو ئاڵ و گۆڕەی لە وەرگێراندا پێم داون!

بۆیە، خۆم، ئەبم بەرپرسی ئەم شیعرانە و ناوەرؤکیان و

وەک شیعری خۆم ناویان دەبەم.