یک اتوبیوگرافي

May 24, 2022 by 

✍

مصلح ڕێبوار
سال 1947، با نام و نشان مصلح شیخ الاسلامی، در مریوان کردستان، در خانوادەئی روحانی زادە شدم. پدر، ناسازگار با روحانیت و عشایر منطقە، از جنبش دهقانان مریوان حمایتهائی میکرد؛ با ساواک در نمی افتاد اما ساواک هرازگاهی مزاحمش میشد.
در خلوت منزل هم، پدر، چندان پابند عبادات و خرافات نبود بلکە اتاقش پر از کتاب و مطبوعات روز بود کە بە من امکان داد از همان نوباوگي، اطلاعات نسبتا گستردەٸی از اسلام (سنی و شیعە) بیاندوزم؛ درعین حال، گذشتە از فراگیری یک کُردی غني از مادر، خواندن و نوشتن آنرا هم از خواهرانم، در خلوت خانە و مخفی از گزمگان شاهنشاهي، آموختم؛ فارسی را در مدرسە یادگرفتم؛ زبان عربی راهم، نزد پدر، بەجائی رساندم کە علاوە بر خواندن و فهمیدن کتابها و مجلات و نیز رادیوهای عربی کە مدام در اتاقش میشنیدم، در تقویت یادگیری فارسی هم کە این اندازە با عربی، غنی شدە، بهرەی خوبی گرفتم.
کودتای ١٤ی ژوئیەی 1958 عراق علیە سلطنت، تاثیر تکاندهندەٸی در شهر مرزی ما، مریوان، گذاشت. چندماە بعد کە برادر بزرگترم، فاتح، کە در سنندج دبیرستان میرفت، بە اتهام نوشتن شعارهای سیاسی بر دیوارهای آن شهر، زندانی شد؛ خانەی ما هم، در مریوان، بە محاصرەی دژبانان پادگان ارتش درآمد و من از همان 11سالگی، با چهرەی خشن و جدی “سیاست”، آشنا شدم.
سالهای بعد کە همان برادر، بە دانشگاە تهران رفت و من هم، برای ادامەی تحصیلات دبیرستانیم بە او پیوستم، دهەی پرماجرای 1960 بود و بە من امکان یک جهش واقعی داد! هم-اتاقی بودن در آپارتمانهای نزدیک بە دانشگاە، با دانشجویان همدورەی برادرم، برای من نوجوان دبیرستانی رشتەی علوم و ریاضی کە مشتاق یادگیری هم بودم؛ فرصتی بود طلاٸی، تا بە طور روزمرّە، مفاهیمی، از فلسفەی یونان گرفتە تا روانشناسی و فرویدیسم، تا داروینیسم و تا حقوق اساسی، حقوق مدنی، فلسفە و غیرە، در گوشم تکرار شود و مرا در جستجوی کتابهای گوناگون روانەی دست-فروشیهای کنار خیابان و جلو دانشگاە تهران(کە مناسب جیب خالی من هم بود) نماید، تا ولع دانش اندوزیم را سیراب کنم.

بعدها، نەتنها در کتابخانەهای دانشگاە، بلکە کتابخانەی مجلس شورای ملی در میدان بهارستان هم، بە روی دانشجویان مشغول تحقیق باز بود و من بە منابع بی-نظیری دست می یافتم کە در کتابخانەهای دانشگاە یافت نمیشد!
بەعلاوە، برادرم، و دو نفر دیگر از این دانشجویان هم-آپارتمان، (سوارەی ایلخاني و علی حسنیاني) شاعران توانا و نام-آوری شدند و بعدها، “بنیانگذاران شعر نو کوردي، در ایران” لقب گرفتند! اینهم برای من، فرصت هایی فراهم میآورد: از “دورە های مجانی“ یادگیری عروض و قافیە و بیان و بدیع گرفتە تا شعر نیماٸی و سبک فروغ و سبک شاملو، تا آشنائی با نو-پردازیهای “گۆران”، بزرگترین شاعر نوپرداز کورد کە بە مناسبت فوتش، در سال ١٩٦٢، دوبارە مطرح شدە بود، بەتدریج آمادەی کار هنری و ادبي میشدم؛ لابد پایە و مایەئی هم داشتم کە کم-کم، دست و قلم من هم بە طرف شعر نوشتن و نوول نویسی رفت؛ گرچە، تا نوشتن آثار جدی و مطلوب (آن زمان، دست نویس و مخفی) چند سالی تمرین، و غنی شدن از راە شرکت مکرر در شب-شعرهای زندە و پرشور شاملو، امید ‌و دیگران، فاصلە بود.

اینجا لازم است از زندەیاد فروغ هم یاد کنم کە زمستان ١٩٦٧، از دست رفت و توجە بسیاری را بە آثار ماندگارش برانگیخت و من تازە بە دانشگاە رفتەبودم.
ادامەتحصیل در دانشگاە، هم بنا بە رشتەی تحصیلیم (اقتصاد) هم بنا بە ضرورت مبارزات دانشجوٸی پرشور آن زمان (کە نەتنها در ایران، بلکە در اروپا و امریکا هم اوجی تازە یافتەبود) زمینە را برای شکوفاٸی آگاهي، مناسب تر میکرد.
مبارزات و مرگ حماسی چەگەوارا، در اکتبر 1967 و بحث و جدلهای پرشور، پیرامون سوسیالیسم و انحرافات آن در شوروی، چین و کوبا، همەوهمە، زمینەی آشناٸیم با سوسیالیسم علمی، با علم اقتصاد مارکس و کلا ادبیات این جنبش میشد؛ بەخصوص برای محفل ما کە درگیر بحث پیوستن یا نپیوستن بە جنبش مسلحانەی ١٣٤٦-٤٧ کردستان بود، مسألەی مرگ و زندگي بود؛ بەخصوص کە از رهبری این جنبش، اسماعیل شریفزادە، کە پیشتر دوست و ڕفیق نزدیک ما بود، با ما تماس هم گرفتەبود. (این بخش تماس با شریفزادە و همرزمانش را باید بیشتر باز کنم کە مباحثی کلیدي را دربارەی دید محفل ما بە مبارزە و کم-کم بە نقش طبقات و مکانیزم جنبش انقلابي و کار تشکیلاتی مرتبط با آن، دربر میگیرد و درواقع، ما را برای تأسیس سازمانی کە بعدها کۆمەڵە نامیدەشد، آمادەتر کرد…)
شخصاً هم، با محافل گوناگونی جفت و جور بودم کە درآنها، علاوەبر شعر، رمانسهای نوجواني و نوشتن نخستین شعرهای قابل تحسین، بە رها کردن خود از خرافات ناسیۆنالیسم ایرانی (در تقابل با طرفداران جبهەی ملی) و رها شدن از خرافات ناسیونالیسم کُردی، در تقابل با طرفداران حزب دمکرات کردستان ایران آن زمان، بە رهبری “احمد توفیق” (عبداڵڵە اسحاقی) کە سرسپردەی بارزانی پدر هم بود!! مشغول بودیم؛ در عین حال، سوسیالیسم علمی را، آن زمان، در جدل هایمان با هواداران چریک و تودە و با مطالعەی بیواسطەی آثار مارکس و لنین در این جدلها، میآموختیم.

از جملە هواداران چریک، فرخ نگهدار را بە یاد میاورم کە پیشتر در دبیرستان دارالفنون همکلاسیم بود وحالا، دانشجوی دانشکدەی فنی و درآن بحبوحەی مبارزات دانشجوئي، مشغول بە ساخت وپاختهاٸی با مقامات دانشگاهی بود. دیگرانی نظیر ناصر زرافشان و برادرش، بهرام هم طرف ما بودند ما، مشخصا در نقد سیاستهای شوروی آن زمان، جدل های زندەئی داشتیم. جالب اینکە؛ جدل هایمان، بیشتر علیە چپها و “کمونیستها” بود تا دیگران.
از طیف چریکها، دوستانی هم بودند کە “گروە خون”شان بەما نزدیکتر بود. جدلی هم نداشتیم؛ بینمان، بیشتر همفکری و همکاري بود. یکی از آنها، زندەیاد صمد بهرنگي بود!

صمد بهرنگي، بە تهران آمدە بود تا کتاب هرگز چاپ نشدەاش (اول دبستان برای کودکان آذری) را از زیر سانسور رد کند و چند شبی را مهمان ما بود. او در این کتاب از واژەهای مشترک فارسی و آذری استفادە کردەبود؛ اما، آقایان بهانە کردە بودند کە واژەی “ماە” را کە صمد برای حرف “ه” استفادە کردەبود، با “شاە” جانشین کند؛ صمد نپذیرفت و گمانم بە همین علت، این اثر صمد، هرگز روی انتشار بەخود ندید. تاریخش را بخواهم بەیاد بیاد بیاورم، باید حوالی مرگ زندەیاد تختی باشد؛ چراکە در تشییع جنازەی جهان پهلوان، وقتی گرداگردش زنجیر بستە بودیم، یادم هست کە دستم در دست صمد بود!
این آشنائی، مرا بە روستای محل کار صمد در اطراف تبریز کشاند و ایدەی نوشتن کتاب اول کردي برای دانش آموزان کُرد در من شکل گرفتٚ این ایدە، سالها بعد، 1980 در “کمیسیون آموزش و پرورش کۆمەڵە”، عملی شد و منشٱ بحث ها و دستاوردهای مفیدی هم در زمینەی سیاست آموزشی زبانهای ایرانی گردید
برگردم بە دورەی دانشگاە و جدلهایمان در نقد سیاستهای شوروی آنوقت؛ طی چنین جدلهاٸی و با مراجعە بە مارکس، لنین (بیشتر بە فارسي و گاهی هم انگلیسي) و دیگر کلاسیکهای مارکسیستی، سوسیالیزم علمی، نقش اقتصاد در تحولات اجتماعی را، و نا-خواناٸی “سرمایەداری دولتی شوروی” با کمونیسم را، با کیفیت نسبتا خوبی، آموختیم؛ در این راە، از مطبوعات آنوقت حزب کمونیست چین، از بخش فارسی رادیو پکن هم کمک می گرفتیم.
ناگفتە نگذارم، دانشجویانی هم بودند کە از نیهلیسم، اگزیستیانسیالیسم، آنارشیسم و غیرە دفاع میکردند؛ اما در عرصەی جامعەی آنروز ایران زمینەئی نداشتند و میتوان گفت “با آرنج آنانرا عقب میزدیم”! اما قرآن را و نهج البلاغە را، در تقابل با هواداران مجاهدین، بهتر شناختیم و علیە خودشان، بەکار بستیم.

سرانجام هم، پاٸیز 1969 ، یکی از این محافل ما کە شامل من هم بود (از جملە، با عبداڵڵە مهتدی و فؤاد سلطانی و محمد حسین کریمی و… نقش مؤثر برادرم فاتح) با کول-باری از تجربە و تٸوری، از جملە، برمبنای یادداشتهای مشخصی از کتاب “چەبایدکرد” لنین؛ کۆمەڵە را، در جهت تٲسیس حزب کمونیست ایران، پایەگذاري کردیم! نام مصلح شیخ الاسلامي را، بە عنوان یکی از بنیانگذاران کۆمەڵە، میتوانید در نوشتەها و مصاحبەهای کسانی نظیر عبدللە مهتدی و ابراهیم علیزادە و دیگران، سرچ کنید.
این تشکیلات، دهەی 1970را، در مصاف با استبداد پیشین، دوام آورد؛ گرچە هر از گاهی، رفقائی (از جملە من) بە مهمانی چندماهە یا چندسالەی زندانهای قزل قلعە، قصر، تبریز، سنندج، اصفهان و غیرە می رفتیم اما تشکیلات نوباوەی ما، هرگز برای ساواک فاش نشدە، پنهانی قد میکشید و پرتجربەتر میشد تا بعدها، در ١٩٧٩، در برابر نکبت استبداد اسلامی نامدار شود!
آشنائی و ازدواج با همسرم کە خود، یک معلم مبارز همین راە بودە و هست، یک هم-پیمانی پایدار بودە است.
تشکیلات ما، تا چند ڕوز پس از قیام ٥۷، مخفی ماند؛ اما روز ۲٦ بهمن ٥۷، (فوریەی 1979) با نام “کۆمەڵە” علنی شد تا هنوز این نکبت اسلامی دوماهە نشدە، یعنی از همان نوروز ٥۸، (مارس ٧٩) پیشتاز نخستین جرقەهای مبارزەی مسلحانە علیە این نکبت اسلامی، در کردستان، شود؛ کاری کارستان کە از عهدەی هر تشکیلاتی بر نمی آمد!
در بهمن 57، من نویسندەی بیانیەی تاسیس “جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب”، بودم کە آن روزها درسنندج، شکل گرفت. مضمون بیانیە، دفاع (حتی مسلحانە) از ارزشهای انقلابی در برابر رژیم جدید بود! سخنگوٸی و رهبری میداني، برعهدەی زندەیاد صدیق کمانگر؛ رهبر کاریزماتیک جنبش بود! ما توانستیم نیروهای وسیعتری گردآوردي کنیم و از قدرت-گیری “مکتب قرآن” سازمانیافتە و مستظهر بە رژیم (بە زعامت اسلامیست سنی: احمد مفتی زادە) و همچنین حسینیەی آخوند شیعە، در سنندج، از جملە با مقاومت مسلحانە، جلوگیری کردیم! نەتنها این، بلکە شوراها و “بنکە”ها در کردستان، ازجملە شورای شهر سنندج، از تجربیات پرشور دموکراسی مستقیم و دخالت آحاد جامعە بود کە هنوز هم از خاطرات پرشور این مردم است
همزمان، نخستین سرودهای انقلابی من، توسط گروە موسیقی تازە تاسیس “بانگەواز” در سطح شهر سنندج و بعد سراسر کردستان طنین انداخت. بە دنبال آن، همراە با چند گروە و شخصیت هنری دیگر، “انجمن شکوفاٸی هنر و فرهنگ کُرد” را تاسیس کردیم کە هنوزهم، در منطقە فعال است.
کۆمەڵە، در عین حال، عملا و نظرآ، با سازشکاریهای تودەٸیستي حزب دمکرات کردستان (کە بە خمینی لبیک گفت) درافتاد! ویدیوی پیام مشهور قاسملو، در لبیک بە خمینی، هنوز هم دست بەدست میگردد و رسوا کنندە است. می توانید سرچ کنید. اینجا میخواهم بە افشای بعدي کتاب “کوردو کوردستان” نوشتەی قاسملو، طی یک سری برنامەی رادیۆئی، سالهابعد، از رادیو کۆمەڵە هم اشارە کنم کە کار من بود.

در تقابل عملی و نظری با التقاط و سردرگمی چریک فداٸی هم کە ضمن ادعای یک کمونیسم آبکی، میخواست سپاە پاسداران بە سلاح سنگین مجهز شود، فرصت یافتم در سری برنامەهای “درسهای مارکسیسم” مانیفست کمونیست را از همان رادیو پخش کنم و ناسیونالیسم ارتجاعی چریکها را و شباهت آن با سوسیالیسمهای جعلی سدەی 19 کە در مانیفست و توسط مارکس افشا و تحلیل شدەاند، را روشن نمایم. حتی نارسائی ترجمەی کُردي مانیفست، مرا واداشت آنرا از نو ترجمە کنم کە جداگانە چاپ شد و حالا بە چاپ دوم و سوم رسیدە.
کمی بە عقب برگردم: با رای “نە”ی قاطع اکثریت مردم کردستان علیە رفراندم رژیم در 12 فروردین 58 (اول آوریل ٧٩) کە ما همان وقت، رهبری کردیم و با ادامەی مبارزات وسیع سیاسي و همچنین مبارزات مسلحانەی متعاقب آن، نە تنها در کردستان بلکە در سراسر ایران وگاهی فراتر از ایران هم اعتبار پیدا کردیم! ویدٸوی کوتاهی از سخنرانی من، آن روزها، از News at 10 لندن، پخش شد؛ کپی آن را دارم
کوتاە سخن، کۆمەڵە، سریعا، بەعنوان مدافع مبارزات کارگران و دهقانان، بلندآوازە شد! از جملە در کارخانەهای آجرپزی (کە محل حضور پرشمار کارگران کُرد بود؛ این کارگران، از طرفی، بەعلت کمبود آگاهی و کم-تجربگي در سنتهای شهری مبارزات کارگری، مورد بی-مهری کارگران هم-طبقەی خود بودند و از طرفی بە عنوان کُرد، مورد تحقیر شوڤینیسم فارس! مشکل بدتر، سرکوب مسلحانەی افراد حزب دمکرات، حزب بورژوازی قراضەی کورد بود کە بە ترور فعالین کارگری ما منجر میشد. همچنین، دهقانانی کە درکار مصادرەی زمینهای اربابی بودند، دستە-دستە بە صفوف پیشمرگان ما می پیوستند؛ چراکە تفنگداران “حزب دمکرات”، در اجرای بیانیەی رسمی حزبشان، دهقانان را، مسلحانە سرکوب می کردند و طبق بیانیەی حزبشان، میگفتند: “در مورد زمینهای زراعتی، تا قوانین جمهوری اسلامی نیامدە، قوانین شاە معتبر است!” (نقل بە معنی کردم؛ این بیانیە، یک سند موجوداست) دهقانان مبارز اما در برابرشان، مسلحانە مقاومت کردند و مبارزەی خود را بە صفوف ما گرەمیزدند؛ سرودەهای مرا هم می خواندند.
کۆمەڵە، طی سالهای ١٩٧٩-١٩٨٠ بزرگتر ومعتبرتر میشد؛ البتە، آلودگی بە ناسیونالیسم عامیانە (کە بعدها مشکل ما شد) یک عارضەی این تودەگیر شدن و افزایش وسیع نیرو بود. در این فاصلە، کۆمەڵە، درعین شرکت در “هیٲت نمایندگی خلق کُرد”، برای مذاکرە با تهران، در بارەی مطالبات مردم کُرد، مضمون این مذاکرات را روز-مرّە، بە مردم گزارش میداد و در سخنڕانیهای هزاران نفری، در میدانهای شهرهای کُردستان، علیە توطٸەی رژیم برای حملەی مجدد و لزوم آمادگی نظامی، هشدار میداد.
کۆمەڵە و سازمان نظامی پیشمرگانش، گسترش می یافت و پیگیرانەتر بە مقابلەی تفنگداران اربابان، خانها و زورگویان حزب دمکرات و یا مزدوران گوناگون رژیم، “قیادە موقت”یها (مزدوران مسلح حزب دمکرات کردستان عراق کە مزاحمت مسلحانە ایجاد میکردند) مقابلە میکرد؛ همزمان، با شرکت در زندگی و کار مردم زحمتکش، بین آنان، چون سازمانی دلسوز و پیگیر شناختە میشد؛
من، ضمن شرکت در مبارزەی مسلحانە، بیشتر و بیشتر در نقش آژیتاتۆر و نویسندەی برنامەهای رادیوئی، با شعرها و سرودەهای كُردي و فارسي، شناختە میشدم. پای ثابت برنامەهای تبلیغی و ترویجی رادیوهای صدای انقلاب و صدای حزب کمونیست ایران بودن، در سراسر دهەی 1980، مستلزم کیفیت بالای نوشتەها و برنامەهاٸی بود کە من تهیە میکردم.
با یک فلاش-بک دیگر، باید بە تاسیس “جمعیت معلمان مبارز” اشارە کنم: سال ١٩٨٠ در شهر بوکان وقتیکە هنوز این شهر آزاد بود؛ هدف این بود کە مدارس مناطق آزاد را کە رژیم تعطیل کردەبود، باز‌گشائی کنیم؛ این هم داستان مفصلی است؛ اما مهم است اشارە کنم: درس مذهب را حذف و آموزش زبان کُردی را آغاز کردیم! این دو اقدام جسورانە و بیسابقە، یک سالی در آن شهر و چند سالی در روستاهای آزاد، ادامە یافت؛ کتاب اول آموزش کردي را کە اشارە کردم ایدەی آن از مدتها پیش و بە کمک صمد بهرنگی در من شکل گرفتە بود، در آن سال نوشتم. کتابهای دوم و سوم هم بعدها و از طرف “کمیسیون آموزش…”، ادامە یافت.
دهەی 1980، بستر تحولات پیچیدەی سیاسی و تشکیلاتی و نظامی بود. جنگ ایران و عراق در گرماگرم مقاومت مسلحانەی ما، علیە ڕژیم اسلامی، درگیری جانبی با حزب دمکرات، حزب بورژوازی فکسنی کردستان، کە حضور مسلح هیچ سازمان چپ و کمۆنیستی در کردستان را بر نمیتابید، و قبل از ما با چریک و پیکار رزمندگان و درگیر شدە بود، کار را سخت تر میکرد؛ گرچە درگیری آن حزب با ما، نەتنها بی-جواب نماند بلکە چنان دندان شکن بود کە بە انشعاب در آن حزب انجامید و نهایتاً، پیشنهاد آتش-بس بی-قید و شرط ما، بە ابتکار زندەیاد رفیق منصور حکمت، بە آن حزب تحمیل گردید.

در سپتامبر ١٩٨٣، در مناطق هنوز آزاد کردستان، با همکاری دیگر سازمانهای کمونیستی، حزب کمونیست ایران را تٲسیس کردیم این، نەتنها تحقق یکی از اهداف دیرینەی کۆمەڵە بود کە فضای تازەٸی هم برایمان باز کرد و توانستیم تا اوایل دهەی 1990 از آن بهرە گیریم؛ فضاٸی کە با شرکت زنان و مردان کمونیست مسلح، از جملە، بە زنان کردستان، این امکان را داد تا از انقیاد سنتها، سربپیچند و بە ازدواجها و روابط ناخواستە پشت پا زنند و بە مناطق آزاد ما آمدە، بە انتخابهای مطلوب خود بپردازند و حتی مسلح شوند و از امر آزادی و برابری خود، مسلحانە، دفاع نمایند؛ امری کە چهرەی کردستان را دگرگون کرد و من سرایندەی سرودهایشان بودم؛ ازجملە، سرود نخستین دستەی زنان پیشمرگ کۆمەڵە کە همسرم در آن شرکت داشت؛ سرودی است کە هنوز هم در چنین مراسمهایی خواندە میشود.
بودند زنانی کە در کۆمەڵە، از یادگیری سواد شروع کردند اما بعدها، کادر سیاسی-نظامی شدند و حتی خود، اشعار زیبای خود را نوشتند و بخشی، همچون کادرهای کمونیست، بە اروپا آمدند، در سیاست و مبارزە بیشتر بالیدند، در محافل بین المللی درخشیدند و جایزەها گرفتند. یکی از آنان کە در کۆمەلە سواد آموختە بود، از پارلمان سوٸد، از حزب چپ، سر درآورد و اکنون هم بە عنوان چهرەٸی مستقل و در تقابل با سیاست اسلام-پناهی حزب “چپ”ش، در این پارلمان میدرخشد.
کارهای هنری من، شعرها، سرودها و نوولهاٸی کە از رادیوهای حزب و کۆمەڵە وبعدها در تلویزیونهای احزاب برآمدە از این جریان پخش میشد، بەخصوص سرودهای کُردی، بر سر زبانها افتادە، در کردستان ایران و عراق تودەگیر شدند. علاوە بر چاپ نوشتەها و اشعارم در نشریات حزبی و در نشریە هنري “پێشەنگ”، چاپهای اولیەٸی هم در فرم چند مجموعە، منتشر شد، بیشتر کُردی ویک سری نوول بە فارسی و ترجمەی کُردي مانیفست کمونیست کە ذکرش رفت.
در سال 2013، روزنامەی “کوردستان نو” از سلیمانیە کە پیشتر مصاحبەٸی با من کردە بود، مجموعەی کامل شعرهای کُردیم را چاپ و منتشر نمود. حالاهم در چاپ دوم همان مجموعە، قدری بزرگتر از چاپ اول، چراکە کە شعرهای این چند سال اخیر را هم در بر گرفتە، منتشرشدەاست.

در همان سالها(ی دهەی ١٩٨٠) با “گروە موسیقی بانگەواز” کە تاسیسش بە آغاز جنبش در سنندج برمیگشت، و نیز چند گروە و هنرمند دیگر، این بار در مناطق آزاد، “کانون هنر کارگری” را تشکیل دادیم کە نشریەاش “پێشەنگ”را بیرون داد. این نشریە، حالا هم، بە کُردی و بە فارسی، در کُردستان، منتشر میشود.

اواٸل سال 1991، اما، با جنگ خلیج، اوضاع پیچیدەتر و ادامەی جنبش مسلحانە، بسیار دشوارتر میشد. بنابراین، در ادامەی انتقال مجروحین، بیماران، سالمندان و…، انتقال کادرها بە اروپا و تغیر تکیەگاە فعالیت هم، مطرح شد. من هم از کسانی بودم کە پاٸیز 1991، بە سوٸد پناهندە شدم و کارم را اینجا ادامە دادم. ضمنأ برای معیشت، بە شغل معلمی (ریاضی و علوم) پرداختم (در حال حاضر، بازنشستە هستم).در سوٸد، این امکان هم فراهم شد کە نام فامیلي بی مسمای شیخ الاسلامی را، بە تخلص شعریم، ڕێبوار، تغیر دهم و مصلح ڕێبوار شوم!

پیچیدگی تحولات منطقە و جهان هم، پرسشهای جدیتری در برابرمان قرار داد؛ باید این بخش را هم تفصیل دهم: حزب دچار انشعاباتی شد ونظرات و جریانهای تازەٸی شکل میگرفتند… و من کم کم دیدم کە دیگر نە فقط در قالب کۆمەڵە و حزب کمۆنیست ایران نمیگنجیدم، بلکە پاسخ مسألەی کمونیسم بورژواٸی شوروی، کمونیسم دهقانی چین و ستراتژی نوین راە پیش رو، پاسخهائی چنان با کیفیت تر میخواهد کە کارگران کمونیست مسٸولیت پذیر و مردمان انقلابي را گرد هم بیاورد وپیشروی معقولی را میسر سازد…

این تفصیل هم اما میماند برای فرصتهائی دیگر…

اینجا، خلاصە کنم کە؛ با ادامەی جستجوگری، در ڕاستای جنبش کمونیسم کارگری، ڕاە خود را میروم؛ گرچە همکاریم با احزاب برآمدە از آن جریان و با رسانەهاشان را هم ادامە دادەام!
در سوٸد، بەابتکار رفقاٸی از همان جریان، نشریەی هنری “هانا”، منتشر میشود کە با آنهم همکاری دارم…

تفصیل بیشتر را بە فرصتهای آتي موکول میکنم و اینجا، لینک سایت خودم را میگذارم کە تاحدی، مشغلەهای فعلی و کارهای قبلی مرا نشان میدهد:

http://rebwar.nu

این پست تکمیل میشود…

دربارەی کۆمەڵە، چون یک پرچم:

اخیرا، انشعابی در کۆمەڵە و در حزب کمۆنیست ایران صورت گرفت؛ بەعلاوە، بە 26 بهمن، سالروز اعلام موجودیت کۆمەلە نزدیک میشویم؛ این، هردو، بەکشمکش بر سر روایتهای متفاوت (حتی طبقاتا متفاوت) از کۆمەڵە، دامن زدە است.

در این کشمکش، من، هم جانبدار هستم و هم بە عنوان یک فعال کمونیست، میخواهم کمکی بە روایت کمونیستي ماجرا بکنم

بەجاست، این توضیح را هم بدهم:
پرۆسەی تشکیل کۆمەڵە، آغازی دارد و فراز و نشیبهاٸی، چون از همان آغاز، قراربود در پرۆسەی تشکیل حزب کمۆنیست ایران، باشد.
در اواخر دهەی 1340 و 1960، هم در جهان یک بحران کمونیستي داشتیم (مسٲلەی شوروي) هم درایران، کارگران شهري توسعە مییافتند کارگران روستا، بە شهرها مهاجرت میکردند.
احزاب و سازمانهای موجود (جبهەملی، تودە و…)، از پاسخ درست بە آن وضع، درماندە بودند لذا، چریک و مجاهد و خط موسوم بە مشی تودەٸی و غیرە زمینەی ڕشد یافتند…
کۆمەڵە، کە آنزمان در تقلای تٲسیس با نام سادەی تشکیلات بود، هم بە معضل جهاني کمونیسم معطوف بود و پاسخی نزدیک بە حزب کمۆنیست چین داشت، هم بە مبارزات طبقەی کارگر جوان ایران و البتە مشخصتر، کردستان معطوف بود و تٲسیس حزب کمونیست ایران را در افق داشت و همچنین راەحل لنینیستي مسٲلەی ملي کردستان را در برابر راە حل بورژواٸی حزب بورژوازي کرد (حزب دمکرات) و در ڕوشناٸی تجربە جنبش مسلحانەی 46-47 میگذاشت و…
کۆمەڵە، آنزمان، پاسخ این ضرورتها بود.
من محفلی دانشگاهي را، از دهەی 1960، بەیاد دارم کە ضمن شرکت فعال در مبارزات دانشگاهي و خیاباني آن زمان، مشتاق یادگیري تٸوری مبارزاتي بود! از روزنەهاٸی کە براثر مبارزات سخت وپیگیرانەی اپوزیسیون، در خفقان آریامهری باز شدەبود؛ کتابها و جزوات کمونیستي، بیشتر فارسي، گاهی هم انگلیسي، در دستڕس دستهای مشتاق ما، قرار میگرفت. ماهم، کە جوانانی جستجوگر ومشتاق دانش و هنر بودیم و سالی هزاران صفحە کتاب، از علمي و هنري و تاریخي، از رمان و غیرە میخواندیم، حریصانە، آن کتابها و جزوەهای “قاچاق” را هم گیرآوردە، میخواندیم؛ یا بهتر بگویم: اژدهاوار، میبلعیدیم! در نتیجە، آشنا با آخرین دستاوردها، ازجملە با مبارزات جهاني کمونیستي میشدیم.

اواخر دهەی 1960، با چەگەوارا و چین و ویتنام و مبارزات کمونیستي همزمان و گذشتە، بیشتر آشنا میشدیم؛ بنا بە چاڵنج دشوار انتقاد بە شوروی، بیشتر، مشتاق خواندن لنین ومارکس میشدیم؛ بە خصوص، در صحن دانشگاە، در تقابل با هواداران انواع گرایشات؛ از چریک و تودە گرفتە تا تقابل با ناسیونالیسم کردي طرفداران حزب دمکرات کە نمایندەاش در دانشگاە تهران امیر قاضی بود؛ تا هواداران مجاهد کە ناچار میشدیم قرآن و نهج البلاغە را با دقت بیشتری بخوانیم و دربرابرشان قرار دهیم کە چقدر از معیارهای آنڕوزي انسانیت عقب بودند؛ تا طرفداران مصدق و جبهەی ملي کە در برابر سٶالات مربوط بە حق ملتها و حقوق مردم کرد، عصبي و دستپاچە میشدند… طرفداران نهیڵیسم و اگزیستیانسیالیسم ژان پل سارتر و دیگران کە “مد روز” بودند، هم بماند….

در تقابل با مشی چریکي، ازجملە با فرخ نگهدار و ناصر زرافشان و دیگران درجدل بودیم…. ویا با سمپاتی بیشتری، با زندەیادان صمد بهرنگی و علیرضا نابدل (کە مشخصا، در راە حل لنینی مسٱلەی ملی هم، باما هم نظر بودند)… و دیگران تٸوریهایمان را در رابطە باپراتیک، آبدیدە میکریم! اینجا، بەجاست بە “کتابخانە””ی محفل اشارە کنم کە عمدتا، شامل دستنویسهاٸی بود، کپی شدە از جزوات “قاچاق” و ترجمەهای خودمان از زبانهای عربي و کردي؛ (ازجملە یک اثر کمیاب لنین در تکمیل نظر مشهورش دربارەی حل مسألەی ملی، کە از گرایش ناسیونالیستي “بۆند”، فاصلە میگرفت) …
مثلا، در جدال “سوسیال-امپریالیست” نامیدن شوروی کە از حزب کمونیست چین یاد گرفتەبودیم، در برابر تودەایهای کتاب-خواندەٸی کە مارا سٶال-پیچ میکردند، ناچار، لنین را و تٸوری امپریالیزم را، با دقت بیشتری میخواندیم و در واقع، میآموختیم تا در برابرشان کم نیاوریم..…

آری، موقعیت تاریخٵ، بینظیری بود؛ وما با جنبش مسلحانەی شریفزادە ویارانش (46-47 شمسي)، تا پایان تأسف-بارشان، در ارتباط و در انتقاد ڕفیقانە بودیم؛ شریفزادە، بەما نامە نوشت؛ این “ما”، محفل کمی بزرگتری بود و بەدنبال دعوتنامەی شریفزادە، جلساتی مخفی داشتیم در سقز و بعد سنندج، برای تصمیمگیري کە آیا بە آنان بپیوندیم یاخیر! گرایش خجول چریکي، میان ما، در برابر گرایش غالب “مشی تودەٸي” مقاومت میکرد اما، شکست سریع و جانباختن شریفزادە و معینی، در بهار 1347، بە بحثها خاتمەداد…،
آری، در چنین موقعیت بینظیری، عجیب نبود کە کۆمەڵە، آن پرچم، کە خودرا ابتدا، “تشکیلات” مینامید و با ایدەگرفتن از “چەباید کرد” لنین و یادداشت-برداري از آن و بحثهای مسٸولانە، تشکیل شد و همان وقت، تشکیل “حزب کمونیست ایران” را هدف قراردادە، درآن مقطع ویژە و بینظیر، اندکی پس از جنبش مسلحانەی شریفزادە و یارانش، پاٸیز 1968، تٲسیس شد!
این پرچم، البتە، خالص و بدون آلودگی هم از این گرداب نرهید! در دهەی 1970 هم، با مشکلاتی از نوع دیگر، مواجەشد؛ رفقاٸی کە بە مدت طولانی در زندان ماندند، آلودگیهاٸی چریکي و ڕفقاٸی در بیرون، تنشان بە تن “اتحادیەی میهني” خوردەبود، آلودگیهای ناسیونالیسم کردي را با خود آوردند و…
اما، تکرار میکنم: اینها “آلودگی” بود؛ بە این معنی کە آن پرچم، از خود، تعریفی کمونیستي داشت و قدم بە قدم، پۆپۆلیسم خود را، ناسیونالسیم را، چریکیسم و غیرە را، در روشناٸی مانیفست کمونیست و جدل مارکسیستي، نقد کرد و پیگیرانە راە تشکیل حزب کمونیست ایران را، کە هدف همان “تشکیلات” اولیە و بعدا کۆمەڵە بود، البتە با همکاري نزدیک ڕفقای “اتحاد مبارزان” و نقش برجستەی ڕفیق منصور حکمت، کە درخشان بود، هدف بزرگ تشکیل حزب کمونیست ایران را، بەسرانجام رساند!
ناگفتە نماند کە ایدەی این پرچم، کۆمەڵە، در جاهای دیگری در کردستان، و در برآمد انقلابی سال 57 شمسي، توسط زحمتکشان، علیە اربابان و علیە حزب دمکرات حامی آنان، گرهگاە هوادارانی شد کە بدون ارتباط تشکیلاتي، خود را کۆمەڵە نامیدند و این ماجراها هم، خود، ابهامات و سٶالاتی بەهمراە آوردە است.
بازهم طولانیتر باید نوشت…
من، نظیر همین روایت از این تاریخچە را، البتە، بەدون ادعای بی-نقص بودن، در سایت خودم، بە مناسبتهاٸی، آوردەام:
www.rebwar.nu
بەعلاوە، آمادەام، ضمن دفاع از این روایت، بە نقد و تصحیح و آبدیدەکردن تاریخچەی این پرچم کمک نمایم.

بازپخش یک نوشتە:

آنچە میخوانید، یک نوشتەی سالها پیش، ٢٠٠٨(١٣٨٧) است کە در سایت قبلی خودم، بە آدرس

http://rebwarm.blogfa.com/8707.aspx

کە هنوز فعال است، در دسترس میباشد. اینجا، دوبارە و با تغیراتی، بازنشر میشود:

کتاب {مباحث “کنگرەی اول کۆمەڵە”} بە ویراستاري ساعد وطندوست و ملکە مصطفی سلطانی، علامت دیگریست کە تلاش ناسیونالیسم برای مصادرەی دستاوردهای کمونیستی کۆمەڵە ادامە دارد. من هم مناسب دیدم کە، عجالتا، این نوشتە را بازپخش نمایم تا اگر لازم شد بازهم در بارەی این کشاکش بنویسم، در فرصت دیگری بە آن بازگردم.

ترازنامەئی از کۆمەڵه بەدست دهیم

 منتشر شدە در وبلاگ مصلح ڕێبوار در تاریخ هشتم مهرماە ١٣٨٧

تاریخچەی کومەله، بخشی از تاریخ جنبش کمونیستی ایران است. به همین خاطر، به نقع جنبش کارگری-کمونیستی در ایران و در منطقه است که تصویر هرچە-شفافتری از گذشتەی آن و از حال آن، به عبارت بهتر: یک ترازنامه از تحولات دیالکتیکی گرایشات اجتماعی گوناگون طی این تاریخچه، بەدست دادەشود؛ به خصوص زیانهایی که ناسیونالیسم به آن زده است، خاطرنشان گردد.

درحال حاضر، من مجال و امکان تاریخ-نگاری ندارم. کسان دیگری هم دراین باره نوشته اند اما، تا یک تحلیل دیالکتیکی و یک ترازنامەی منصفانه وشفاف، هنوز ناگفتەهای بسیاری ماندە تا گفته شود. تلاش من دراین رابطه، ادای سهم است و بەعنوان کسی که سالها پیش ازتاسیس هستەی اولیەی سازمانی که بعدها کۆمەڵه نامیده شد، با سوسیالیسم و کمونیسم آشنا بودەام و در تاسیس کۆمەڵە، همراە با فواد مصطفی سلطانی و محمد حسین کریمی و عبدالله مهتدی یکی از4 نفر بنیانگداران این تشکیلات بودەام؛ ضمنا، در فراز و فرودهائش، تا جدایی کمونیسم کارگری، در جایگاە یک کادر شناختەشدە، سرایندەی بخش اعظم سرودها و شعرهایی بودەام که کمونیسم را تبلیغ کردە و کومەله با آنها تداعی شدەاست؛ پس از آن هم، طی این سالهای طولانی، از کمونیسم کارگری دفاع کرده ام؛ من، با چنین پیشینەئی، چرا نتوانم به روشنترشدن  این تاریخچه و این ترازنامه  کمک کنم؟!

در دهەی 40 ایرانی (برابر با دهەی 1960 میلادی)، جنبش کمونیستی در ایران و در جهان، نیرومند مینمود. ما، جمعی عمدتا دانشجو بودیم که  مبارزاتمان به دانشگاه محدود نبود. آنچه بعدها کۆمەڵه نامیده شد، بربستری از فعالیت انقلابی آنزمان ما کە درگیر مسائل بزرگ سیاسي-اجتماعی بودیم، شکل گرفت؛ این ماجرا، در نقد مشی چریکی، تودەئیستي، مجاهدیني، تاحدی هم ناسیونالیزم کردي … و دیگر گرایشهای مطرح در مبارزات دانشجوئی، آبدیدە میشد.

خواندن آثار مارکسیستی و آشنایی با مبارزات کارگری و کمونیستی جهاني آنزمان؛ و نیز آشنائی و نقد تاریخچەی مبارزات چپ و کارگری، مشخصا با اتکا به نوشته های سازمان انقلابی حزب توده و خواندن دقیق تر و مسئولانەتر کتابهای تاریخي معتبر، آتار تئوریک مارکسیستی و تعقیب فعالانەی اختلافات احزاب کمونیست معاصر، مشخصأ احزاب چین و شوروی، از جملە تلاشهای ما برای یافتن راه درست مبارزەی کمونیستی بود.

آنزمان، ما جنبش چریکی را نقد میکردیم؛ مجاهدین را هم، با استناد بە قرآن و نهج البلاغە نقد میکردیم حتی بە جریانات کم نفوذی مثل طرفداران اگزیستانسیالیالیزم، نهیلیزم و … میپرداختیم. با جریان ناسیونالیستي بارزانی در کردستان عراق و همچنین حزب دمکرات کە آنزمان از جریان ارتجاعي بارزانی دفاع میکرد نیز، درافتادیم گرچە، با جریان طالبانی کمتر! صلاح مهتدی، از این جریان دفاع میکرد؛ از طرفی، جریان مسلحانەی شریفزادە و یارانش کە مورد غضب بارزاني و مورد سمپاتی “یەکیەتي” (اتحادیەی میهني) بودند، از طریق صلاح، با ما در ارتباط بودند؛ ضمنأ، طالبانی در تماسی با صلاح، اشارە کردە بود کە “دست و دستوری” در آن ندارند… خلاصە، جریان طالبانی (اتحادیەی میهني) از تیررس ما مصون ماند و بعدها پل هائی بین ناسیونالیسم چپ آنان و چپ ناسیونالیستي رفقای ما برقرار شد!

ما، خودرا متعلق به جنبش جهانی کمونیستي میدانستیم. از بحث چین و شوروی آنزمان گرفته تا نقد رهبران چپ بورژوایی در جهان، نظایر روژه گارودی، مارکوزه و رژی دبره، کاسترو و حتی چه گوارا… دیدی جهاني داشتیم.

از طرفی، نقدها و مباحثات رودررو با امثال آل احمد، شاملو، یا اساتید دانشگاە … بە تعمیق آگاهیمان کمک میکرد. ناگفتە نگذارم کە مباحثات ایجابي، با کسانی مثل دکتر آریان پور هم داشتیم؛ اینها همە، مسائلی  فراگروهی را در مشغله هایمان پیش میکشید. نە تنها صحبت کردن از ادبیات و هنر در سطح ایران و جهان، بلکە نوشتن آثار هنری انقلابی، از جملە داستانهای کوتاە و شعر … همنشینی با صمد بهرنگی و بحث درمورد کتاب آموزشی هرگز چاپ نشده ی  او برای سال اول دبستان به زبان ترکی و… درمجموع … جریانی را نمایندگی کردیم که گرچه جوان اما پر-جوانب، جدی و آرمانگرا بود..

سالهای 68-1967 اسماعیل شریفزاده،  در راس یک مبارزه مسلحانه در کردستان، چه گوارای تازه ازدست رفته را تداعی میکرد. او طی نامه یی ازما[1] خواست که به آنان بپیوندیم. جدلها، بحثها وحتی  کنفرانسهای دراین رابطه برگزار کردیم. یادداشت برداریها از، و استنادها به ” چه باید کرد” لنین، در رابطه  با نقش حزب وتشکل در مبارزەی کمونیستي و زیانهای فقدان حزب و سازماندهي دراین رابطه را، به یاد دارم که فاتح شیخ درآن نقش بسزایی داشت. من، دراین رابطە، با وساطت زندەیاد “جعفر کوش آبادي”، با زندەیاد “محمود اعتمادزادە: بەآذین” مشورت کردم. او هم با علاقمندي سؤالات زیادی دربارەی شریفزادە و آن جنبش نمود…

اما مرگ زودهنگام  شریفزاده در یک درگیری  در بهار 68 (١٢ اردیبهشت ٤٧) بحث پیوستن به آنان را ضعیفتر کرد و سرانجام، پس از جانباختن “عبداللە معینی”، از دیگر رهبران این جریان، در خردادماە ٤٧، پیوستن بە آنان بی مورد مینمود و آلترناتیوی که در جهت مبارزه ی متشکل کمونیستی بود، دست بالا پیداکرد. دیگر عملا، کسی بە شریفزادە نپیوست؛ بەعلاوە، این تحول، زمینه را برای تاسیس آنچه بعدها کومه له نامیده شد، آماده کرد؛ اتفاقی که چند ماه بعد و اوائل سال 69 به تشکل این فعالین، حول 4 نفر نفرقوق الذکر منجر شد؛ این تشکل، بعدها “کومەله” نام گرفت. مجموعەی این سوابق، به نظر من، چنان پختگی و درایتی به این جریان جوان بخشید که شاید توضیح خوبی باشد برای دستاوردهای سریع و پربار مبارزات بعدی کومەله! از مقاومتهای زندان گرفتە تا اینکە این تشکل، هرگز، برای ساواک لو نرفت و تا اعلام علنی در ٢٦ بهمن ٥٧، توانست مخفی بماند و مبارزەاش را بە مبارزات محلی تودەهای کارگر و زحمتکش، در پیوندی تنگاتنگ قرار دهد… و در برآمد قیام ٥٧، توانست با آن سرعت، ببالد و شکوفا شود!

در عین حال، همین نیرو برای پنجه در افکندن با گرایشهای گوناگون بورژوایی (چە گرایشهای حاکم، چە گرایشهای موجود در اپوزیسیون) از نقطه ضعفهای یک جریان جوان در رنج بود! رهبران این تشکل، در زندان، گرچە توانستند کۆمەلە را از چشم پلیس، پنهان دارند اما درمقابله با مسایل عملی و گرایشهایی انحرافی اپوزیسیون داخل زندان، با آلودەگیهای خردەبورژوائي دست بەگریبان بودند. این آلودەگیها، با توجه به جدایی دردناک کمونیسم از جنبش کارگری و ضعیف شدن جنبش ما در سطح جهانی، عجیب هم نبود؛ به خصوص که این جریان، علیه ناسیونالیسم، کمتر از بقیه ی انحرافات “واکسینه” شده بود!

توافق شاه و صدام در معاهدەی سال1975، زیر پای ناسیونالیسم بارزانی (پدر) را خالی کرد ورسوایی این نوکر دربارشاه، با یک  فروپاشی (بەاصطلاح “آشبتال”) مفتضحانه، بر مردم منظقە آشکار شد. اگر کمونیسم درآن زمان کارگری میبود، چه فرصتی ازآن بهتر برای رشد کمونیسم؟! اما کمونیسم در سطح جهانی، زیر آوار رویزیونیسم شوروی وافشای تدریجی “کمونیسم” چینی و آلبانی و غیره ضعیفتر و غیرکارگری تر از آن بود کە از آن فرصت استفادەی محسوسی بکند! برعکس، این ناسیونالیسم چپ بود که پرچم کمونیسم را در سطح جهان مصادره کرده بود.

طی یک تحول دیگر، شکست مفتصحانه ی ناسیونالیسم کردی بارزانی، تاریخ مصرف نیروهای جلال طالبانی را هم (که آنزمان با لقب “جاش 66″[2] سوگلی دربار صدام در بغداد بود) برای بغداد، به پایان برد. طالبانی بە کردستان شورشی بازگشت و در پی متحدین تازەئی برآمد. این تحول، راه را برای ازدواج نامقدس چپ مدعی کمونیسم اما در واقع ناسیونالیست کرد، در اپوزیسیون کردستان عراق، با طالبانی ازبغدادراندە را، هموار ساخت. اندک زمانی پس از آن، همین “اتحادیەی میهنی” کە در حال حاضر در کردستان عراق در حکومت است، تشکیل شد.

بخش عمدە و میتوانستی گفت تقریبا تمام پیکرەی این “اتحادیەی میهنی” را تشکیلات و هواداران یک سازمان “خط سە” تشکیل میداد بەنام: “کومەلەی مارکسیستی لنینیستی رنجدران”؛ در حالیکە در رهبری همین “اتحادیەی میهنی”، “خط عمومی” (خەتی گشتي) جلال طالبانی مسلط بود!. این ازدواج نامیمون، درآن دنیای سرگشتگی ناشی از ضعف کمونیسم جهانی، برای گرایشات غیر کمونیستی و مشخصا برای گرایش ناسیونالیستي کردی درون کومەلەی ماهم، مشوق بزرگی شد! به دنبال آن، “صلاح مهتدي”، برادر بزرگتر “عبدالله مهتدی” ( که همواره در مجاورت کومه له به اخلال ناسیونالیستی مشغول بود و بالاخره، بعدها درسال 99 موفق به مصادره کردن عبدالله و تعدادی دیگر از کادرهای کۆمەلە و حزب کمونیست ایران شد) و نیز تعدادی از رهبران کنونی فراکسیون اخیرأ-منشعب شدەی کومه له، نقشهای مهمتری یافتند. انحرافات ناسیونالیستی و پوپولیستی در کنشها و فعالیتها و مصوبات مختلف آنزمان و مشخصا مصوبات آنچە بەنام “کنگره ی1” مشهور شد، منعکس است 

به جاست از رفقایی که به آن مصوبات دسترسی دارند بخواهیم که به مسولیت کمونیستی خود عمل کنند و آن اسناد را به طور کامل[3] منتشر نمایند. چنین اسناد و روشنگریهایی به کارگران کمونیست کمک میکند که سره را ناسره، بهتر بازشناسند. عدم انتشار این اسناد اما، این سوال را تقویت میکند که چه منافعی باید پشت پنهان کردن آن حقایق نهفته باشد؟!

جنبش انقلابی سالهای 78 و 79 و قیام مردم، کومه له را جانی تازه بخشید. “جمعیت دفاع ازآزادی و انقلاب” (که به قول رفیقی هیچ نشانی از ناسیونالیسم برخود نداشت) در آخر سال 57 ایرانی و آغاز سال 79 میلادی در سنندج بعد از قیام تشکیل شد؛ آری، درست بعد از قیام و با آگاهی به این امر که این قیام، و آزادیهای دستاورد آن، به دفاع نیازدازد! این جنبش به کومه له کادر و نیرو و سرویس میداد. جنبشهای توده یی بعدی، نظیر راهپیمایی مردم شهرها و روستاهای دور و نزدیک کردستان بە مریوان و کوچ مردم این شهر؛ مقاومتهای مسلحانه و حوادث متعاقب آن، در مجموع، موجب تقویت گرایشهای انقلابی وکمونیستی شد. اما ناسیونالیسم و پوپولیسم هم، باتوجه به کم تجربگی وایرادات سبک کاری تشکیلاتی کۆمەڵه در آن مقطع، اثرات خود را بر کۆمەڵە گذاشت. این عقبگردها، به وضوح در نشستی که کنگرەی اولش خواندند، موج میزد.

سرودی را که سالها پیش برای فواد سروده ام هنوزهم دوست دارم؛ اما این سرود تقدسی به فواد نداده است. فواد خود، به عنوان یک انقلابی و کمونیست، با همه ی ارزشی که مبارزاتش داشت، تقدسی نداشتە و ندارد! نه او و نه بقیەی رهبري کومەلە، از این آلودگیها برکنار نماندند. نوشته ها و گفتارهایی صوتی از فواد باقیست، با همەی نقطە قوتهایش، با همەی نشانەهای آشکارش از تعلق خاطر فؤاد بە کمونیسم، این کمبودها را هم بەروشنی نشان میدهد؛  با انتشارکامل اینگونە اسناد، میتوان روشنتر تحلیل کرد.

البته، کمونیسم کومەله، باز به برکت جنبشهای توده یی که درآن فعال بود، قد راست کرد و قدكشید. مارکسیزم انقلابی و کمونیسم کارگری در دهه ی 80 و همکاری ثمر بخش با اتحاد مبارزان کمونیست، کومه له را بزرگ و گرایش کمونیستی آنرا دست بالا داد. حزب کمونیست ایران تشکیل شد. اما ناسیونالیسم تضعیف شده دست بردار نبود. بحثهای خلاق و داغ آنزمان را رفقای زیادی به یاد دارند. بسیاری از رهبران فراکسیون فعلی درآنزمان خودرا در هاگ سکوتی حقیر پنهان کرده بودند. محافل ناسیونالیستي از جملە شیخ عزالدین حسینی، به سمپاشی علیه کمونیسم کارگری و حتی سمپاشی شوونیستی علیه رهبران غیرکرد حزب، و مشخصا علیە منصور حکمت- که در تقویت کمونیسم و نقد گرایشهای غیر کمونیستی در حزب و در کومەله چنان نقش درخشانی داشت، ادامه میدادند؛ بختک شوم طالبانی هم دراین دود و آتش میدمید…

کمونیسم کارگري اما، در حزب کمونیست ایران، دست بالا را داشت و اعلام مینمود کە حزب کمونیست ایران و (سازمان کردستانش کۆمەڵە) ظرف مبارزەی کمونیستهاست؛ ناسیونالیسم دراین حزب جائی ندارد و ناسیونالیستهائی کە در این حزب بر خوردەاند در جای مناسب خود نیستند و بهتراست محترمانە، بەدنبال ظرفی برای مبارزەی ناسیونالیستي خود باشند و چوب لای چرخ مبارزات کمونیستی این حزب نگذارند و …

فروپاشی شوروی، “لایەی ازون” چپ سنتی را، یکباره ازهم درید و دهەی ١٩٩٠، دهه ی پرده-دري نیو-لیبرالیسم، بەطور عام و ناسیونالیسم کردی در کردستان شد. جنبش کارگری در جهان، به حال تدافعی و حتی بخشا بە حال شکست و هزیمت افتاد. درایران با پایان یافتن جنگ باعراق و با قتل عام زندانیان و مبارزان سیاسي، بورژوازی هار امپریالیستی عربده هایش را با انکرالاصوات وحشیانەتری سرداده بود. صدام کشورگشایی کرد ودوم آگوست ١٩٩٢، شیخ کویت را فراری داد. بەدنبال آن، امپریالیسم امریکا، بەحفاظت از چاههای نفتش، در منطقه پیاده شد. طالبانی و بارزانی (مسعود، پسر مصطفی بارزانی) آشکارا، یابوی درشکه ی امپریالیزم امریکا شدند. ناسیونالیسم کرد درعراق، زیر مهمیز ارباب دست اولش جریتر شده بود. ناسیونالیسم خفتە در حزب کمونیست ایران و کومەله هم، بە پشتگرمي این زمینە، عربده  سرداد و تعدادی سرباز تازەنفس گرفت که یکی شان عبدالله مهتدی بود.

کمونیسم کارگری، با توجه به این اوضاع و مهمتر از آن مشکلاتی که جنبش جهانی کمونیستی باآن روبرو بود (و هست) نتوانست از عهده یک ناسیونالیسم سمج و دارای سنت که تازه نفس هم شده بود و به پشتگرمی امپریالیسم جهانی، پایگاه توده یی خودراهم وسیعتر کرده بود، برآید. بەجای دست بردن بەحربەی تشکیلاتي و تصفیەهای آنچناني کە شامل شاید درصد کوچکی هم میشد، حزم و دوراندیشي پیشەکرد. با این روشن بیني کە این درصد کم، شاید ظرفیت مزاحمتهای بزرگتری دارد و با توجە بە تقویت پایگاە ارتجاعیش در منطقە از برکت حضور نزدیک نیروهای امپریالیستي و دریدەتر شدن ناسیونالیسم در منطقە، گمان فاجعەآفریني هم بعید نبود، راە حل دیگری پیش کشید: ترک حزب و رفتن بە سراغ تأسیس حزبی تازە؛ آری؛ این جریان به بیرون حزب پرتاب شد ودر داخل حزب، ناسیونالیسم دست بالا را پیدا کرد.

انشعابات متعاقب و زیادەخواهیهای ناسیونالیسم نهفتە در این حزب، البتە میتواند موضوع نوشتەها و تحقیقات مفصلتری باشد کە در این مجال نمیگنجد …

ادامه ماجرا در دهەهای اخیر، تشکیل و تولات حزب کمونیست کارگري و …   میتواند موضوع نوشتەهای دیگر باشد.

پیداست که همین بحث هم نیاز به تکمیل دارد. و پیش از هر چیز، نیاز به انتشار اسناد منتشر نشده یی دارد که به زدودن  هرگونه هالەی تقدس از کۆمەڵه کمک کرده و به تحلیلهای شفافتر و دیالکتیکی تر ماتریال بدهد و به سهم خود به آگاهی طبفاتی جنبش کارگری درایران و در منطقه کمک نماید.

jm.rebwar@gmail.com   Sept 2008.      مصلح ریبوار

(مرداد ١٤٠٠ اوت ٢٠٢١ ویرایش شد)

[1] دراین سطور اولیه، منظور از “ما”، جمعی است فراتر از آن تشکیلات …

[3] بخشهایی از این اسناد را در سایتها میتوان یافت اما انتشار کامل آنها برای یک بررسی شفاف این جریان ضروری شده است.

[2] طالبانی درسال 1966 ازجنبش کردستان عراق خارج شد و به نیروهای صدام پیوست. و در این ماجرا  لقب “جاش 66″، بخوان مزدور 1966، گرفت.

+ نوشته شده در جمعه هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت 18:5 توسط مصلح ریبوار  |

زندەباد ٨ مارس، فارغ از دغدغەی کار!

(بازنشر یک نوشتە از سالها پیش):
مصلح ریبوارMarch 01, 2012

کمونیستها وکارگران آگاه، صاحب جنبش برابری زن و مرد هستند. این یک حقیقت تاریخی است که فمینیسم بورژوایی میخواهد برآن سرپوش بگذارد.

برابری کامل زن و مرد در کلیەی عرصەهای اجتماعی و البته اقتصادی، به نفع هردو نیمەی طبقەی کارگر، از زن و مرد، است؛ و منظور من از طبقەی کارگر، نه آن سیمرغ نادیدنی و افسانەیی، بلکه همه ی زنان و مردانی است که تو امروز در محل کارت و در خیابان و در پارکها و در فروشگاهها میبینی. آری؛ 99% و قدری هم بیشتر، از هفت میلیارد بشر!

همین طبقه بود که یکصد ودوسەسال پیش، در میامی بەمیدان آمد و با خواست دستمزد برابر زن و مرد و حق رای زنان، مهر خود را برجنبش زنان زد؛ جنبشی که تنها پس از ابراز وجود اجتماعی کارگران زن و از قرن نوزدهم، از همان سپیدەدم آگاهی کمونیستی طبقەی کارگر، آغاز گشتەبود!

چه کسی میتواند ادعا کند که پیش از آن، مثلا پیغمبری، از میان 124 هزار، عقلش به این قد داده بود یا متفکری، افلاطونی، کنفسیوسی، دقیانوسی این خواست را به میان کشیده بود؟! آری؛ نیمەی دوم قرن نوزده و بر زمینەی اجتماعی تودەهای زن کارگر، مارکس ما، انگلس ما، آگوست ببل ما و کلارا زتکین ما (با روزنامەی “برابری”اش)، این خواست را به آگاهی عمومی تبدیل کردند. این یک حقیقت ماتریالیستی تاریخی است! بالاخره هم تظاهرات جسورانەی زنان ما در میامی، 8 مارس 1907، برآن مهر تازەیی کوبید و انترناسیونال دوم، بنا به خواست فعالین این عرصە، ازجملە همان کلارا زتکین کمونیست، 8 مارس را روز جهانی زن اعلام .

منظور از روز جهانی چه میتواند باشد، جز روز ارزیابی سالانەمان از این تلاش و پیگیری این مبارزه، تجلیل پیروزیها و تحلیل کم و کاستیها و عقبگردها و تدقیق چشم-انداز و برنامەریزی سال آتی این عرصەی مهم مبارزاتی؟! آیا چنین امری، بدون فرصت و فراغتی دست کم یک روزه، امکانپذیر هست؟ بنابراین، چه چیزی از این خواست عادلانەتر که ما، در هرکشوری که هستیم، یک روز تعطیل رسمی و فراغت از کار فرسایندەی مزدي را به دولتها و بە قانونگذاران تحمیل کنیم تا به این امر مهم بپردازیم و شب را هم دور هم جمع شده شادی کنیم؟! خرافەی رایجی هم که بورژوازی به جامعه حقنه کرده که گویا این روز تعطیل به اقتصاد “کشور” ضرر میزند، حالا و پس از بحرانهای پی-در-پی و بسیار زیانبار که بورژوازی، هموارە، دامنگیر جامعه کردە، دیگر یک کلاه گشاد است و یک عوامفریبی افشا شده!

سوال امروز من که یک هفته به 8 مارس مانده، اینست که چرا میان این همه اطلاعیەها و بزرگداشتهای پر طمطراق، جای این خواست روشن و عادلانه، خالیست؟! درحالیکه این خواست، سالهاست، در برنامەی “یک دنیای بهتر” گنجاندە شده و این برنامه، مورد قبول بخش عمدەی کمونیستها و همەی احزاب کمونیستی ایران است. من هم بارها، در همین مناسبت در مورد آن قلم زده ام. حتی یکبار، دومین روزنامه ی بزرگ سوئد، Göteborgs Posten ، ضمن چاپ مطلب من، این خواست را به نظر-سنجی گذاشت که 23% رای آورد؛ یعنی که نزدیک به یک چهارم این جامعه، از خرافەی بورژوا-فمینیستی “کی خرجش را میدهد”، رها شده اند!

آری، این خواست کمونیستي، یک تاکتیک درست است که آگاهی و اتحاد کارگر کمونیست و نیز تودەهای هنوز کمونیست نشده را بالا میبرد؛ اهمیت 8 مارس را، (چنانکه در مورد اول مه)، برجستەتر میکند و در صورت موفقیت، که بعید هم نیست، فراغتی درخور، برای پرداختن به این امر مهم، فراهم میاورد.

زنده باد 8 مارس فارغ از اضطراب کارمزدی!

مصلح ریبوار: اول مارس 2012Jm.rebwar@gmail.com

این شازده، “آبراهام لینکلن” نیست! (“جۆ بایدن” هم تحفەئی نیست؛ چنانکە “اوباما” هم نبود!)

سالها پیش، وقتی “اوباما” آمد سر کار، در استقبالش، این متن را نوشتم.

حالا هم، در استقبال “بایدن”، با تغیراتی اندک، بازنشر مینمایم:

 

 

“اوباما”، این شازدەی امپریالیزم که گویا آمده تا سمبل امیدی برای سرمایەی غرق-در-بحران باشد، میخواهد “آبراهام لینکلن” را تداعی کند! درعین حال، میخواهد به عوامفریبی “جان کندی” هم، تأسّی جوید که “مردم نباید انتظار داشته باشند امریکا کاری در حقشان بکند؛ بلکه باید خودرا مدیون بدانند که آنان برای “امریکا” (بخوان سرمایەداري امریکا) چه میکنند!”

ایشان اما، دیرآمده اند. “لینکلن”، رهبر یک سرمایەداري شکوفا و هنوز-مترقی بود که مثلا، بردگی را لغو کرد. اما حالا، یک قرنی هست که از آن سرمایەداري پیشرو، دیگر خبری نیست!  یک قرن و نیم پس از “لینکلن”، این سیستم ستمگر، چنان به گندیدگی امپریالیستی مبتلاست که رئیس جمهور شدن یک افریقایی-تبار برایش تکان-دهنده است! آری؛ این سیستم طبقاتی که مرحله ی نهایی امپریالیسمش آنرا تا مغزاستخوان پوسانده، هنوز از اینکه بخشی از انسانیت برده نباشد، یکه میخورد و وقتی یک رنگین پوست (هرچند  امتحان وفاداری خود به سرمایه را، در کسوت یک سناتور، صدبارهم پس داده باشد) به چنین مقامی میرسد، آنرا همچون واقعه یی “عجیب” ماههاست کە در بوق و کرنا میکند! این سیستم که لیاقت بشریت را، فقط، بردگی مزدی میداند، نه تنها چیزی بدهکار دموکراسی، به تعبیر بنیانگذاران آن، نیست بلکه نئو-لیبرالیسمش، با لیبرالیسم اولیەی سرمایەداري پیشرو قرن ١٨ و حقوق بشر آن، بەکلی، بیگانه است. این سیستم، کارگران را خاموش؛ زنان را تن فروش، ویا حجابي، و یا هردو؛ کودکان را نامطلوب و ترجیحا، نیروی ارزانتر در بازار کار، و کلیت انسان را، خوار و خفیف سود سرمایە، میخواهد!

 این شازده اما، در توهمی که ساده لوحان سیاسی به او دارند، شریک نیست! ایشان، نه تنها باجنگ و آوارگی که مدتهاست روتین سرمایه ی امپریالیستیست، مساله یی ندارند بلکه با وقاحت هرچه روشنتری از تجاوز سبعانه ی اسراییل به مردم غزه و همەی قانون شکنی های این مخلوق عجیب الخلقەی امپریالیسم انگلیس، دفاع میکنند وآنرا به منزله دفاع از کودکان معصومی که مورد تهدید بوده اند، تقدیس هم مینمایند!!

حتی میفرمایند که از بابت آنچه بر دست سلفهای خودش هم  گذشته، معذرتی نمیخواهند؛ به این معنی که نه از بابت ویتنام  و نه کودتای شیلی، نه از بابت کوبا و نەافغانستان و نەعراق، و نه بەخاطر تحمیل “خمینی” و اسلامیسمش به انقلاب ایران، توسط دولتهای غربی و مشخصا توسط “جیمی کارتر” هم-دمکراتش؛ و نه ازبابت خلق تروریسم اسلامی و نە آفریدن “طالبان”، از زبالەدان مذهب کپک-زدەی پاکستان و افغانسنان؛ و نە از خلق “حماس” توسط نوچەاش، اسراییل بەمنظور تفرقە در جنبش ناسیونالیستي رقیب فلسطینیش، پی ال اۆ؛ و نە از بابت بسیاری کلافهای سردرگم و جنایت-آفرین دیگر، خودرا بدهکار هیچ ستمدیدەیی نمیدانند!

با همەی این رسواییها، این پرنس امپریالیسم، اشک به چشمان توهم-زدەی بعضیها میآورد وچاپلوسان گرداگردش میخواهند توهمی را که سادەلوحان سیاسی دهه ی 1960 نسبت به “جان کندی” داشتند، بار دیگر، زنده کنند. ایشان که در اولین نطق خود، کمونیسم را کنار فاشیسم گذاشتند؛ بەعلاوە، بەدنبال پایین آوردن  توقع مردم و مشخصا کارگران بحران زده هستند که بازهم برای امریکایشان جان بکنند و نپرسند “امریکا برای آنان چه میکند”!

واقعیت امر، یک بازار بسیار عظیم و انباشته از ثروتی است که هرآن متمرکزتر میشود، پایەی مادی و اقتصادی استبدادهای گوناگون (اما در اساس همگون) سرمایه، در سراسر جهان است؛ حکومتهای قلدری که بدهکار هیچ دمکراسی و هیچ کنترلی از طرف آفرینندگان این ثروتها، نیستند! انسانهای خلاق و کارگری که آفریننده ی ثروت بیکران این سیستم هستند، خود اسیر آن شده اند و قادر به در-شیشە-کردن این دیو، نیستند.

چنانکه اشاره شد، “اوباما” در ساده لوحی مخاطبانش شریک نیست. حد اکثر وعده یی که او میدهد اینست که ماجراجوییهای نظامی سلفش را کنار میگذارد و با سنگسار-کنندگان، در ایران، مذاکره میکند و با خونخورارترین رژیمها، از در دیپلماسی وارد میشود! انصافا هم، سیستم چپاول و فوق سود را، چه حکومتی مناسبتر از حکومت حجاب و سنگسار در ایران؟! کارگران، چه بهتر که خاموش بمانند و در ایران به امام غایب و سفرەی حضرت عباس دخیل ببندند؛ در فلسطین، بەحملەی مداوم اسراییل، فکر کنند، نە به دستمزد و ساعت کار و سوسیالیسم؛ با اینها مشغول باشند و گرفتاری درست نکنند!

اما اگر این قدرتمداران دست دوم،  بازیگوشی را از حد بگذرانند؛ آنوقت دیگر صبر خداوندگار سرمایه، سر-خواهد آمد و به “گزینه” های دیگرش دست خواهد برد! وهمچنانکه شاه و صدام حسین را تنبیه کرد آنان را هم تنبیه میکند! اخیرا اما، با سربلند کردن مدعیان دیگری ، نظیر چین، روسیه و یا هند، در رهبری استبداد بازار، این گوشمالیهای اربابان ‌غربی، بەسادگی سابق نیست؛ و نیاز بیشتر “اوباما” به دیپلماسی، از اینجا ناشی میشودآ

آری؛ مدتهاست از امامزاده ی سرمایەی امپریالیستی، نە در شرق و نە در غرب، معجزه ی دمکراسی برنیامده. پس از دومین جنگ جهانی امپریالیستها، هرجا “مصدق”ی یا “عبدالناصر”ی پیدا شد، از طرف اربابان قیم دمکراسی، گوشمالی خورد! دمکراسیهای نیمه ی دوم قرن بیستم، ازدم، دمبریده و متناسب-شده با دیکتاتوری سرمایەی بزرگ جهانی، بوده اند. مضحکه ی پارلمانهایی نظیر کویت یا ایران را، و با به توپ بستن پارلمان روسیه از طرف “بوریس یلتسین”، رئیس جمهوری دردانەی “بیل کلینتون” را، “ولایت فقیه” ارمغان “جیمی کارتر” را، و یا بارزانی و طالبانی ارمغان “جرج بوش” را، این سیستم استبداد-زدە، میخواهد به جای دمکراسی، و به معنی کنترل مردم، بەما قالب کند! آنان، هرگاە مصلحت بازار بزرگ ایجاب کند، ابائی ندارند کە حماس و عباس را در فلسطین، ویا احمدی نژاد منتخب شورای نگهبان را در ایران، “دولتهای منتخب مردم” بنامند!

در مهد دمکراسی های قدیمی هم حتی، مدتهاست که پارلمانها وکنگرەهایشان،صرفا ابزار مشروعیت سرکوبند. این حقیقت انعکاس سیاسی بازار بسیار بزرگ و بی ترحمی است که جز استبداد سبعانه برای چپاول و برای تولید ناگزیر قوق سود، هیچ سیستم سیاسی ناشی از اراده ی مردم  را برنمیتابد.

بحرانها ی پیاپی و گسترش یابنده شاهد این مدعای دیرینەی ماست که این بازار و این سیستم امپریالیستی را، نه با تغیر دم-بریده ی شازده اوباما، بلکه با تغیر بنیادی این سیستم به کنترل مردمی و بە سوسیالیسم، مینوان از بحران درآورد.

امید که اعتصاب سراسری کارگران در فرانسه، و پیش از آن، اعتراضات مردم آتن و اخیرا اعتراض کارگران در روسیه تنها چند علامت آغازگر یک حرکت نوین سراسری حهانی علیه این بحران و احیانا کل نظام امپریالیستی سرمایه باشد. مشکل اما ضعف جنبش آگاه و متشکل طبقه ی کارگر  و آلترناتیو سوسیالیستی و کمونیستی در مقطع فعلی است. شرایط عینی چنین تحولی، اکنون از هر زمان گذشته آماده تر است. مهم اینست به چه اندازه بتوانیم از آن استفاده کنیم.